برای من خودم دو بار اتفاق افتاده .شوهرم مغازه داشت.(همیشه بهش شک داشتم چون خانواده کلا اینجوریه بعداز ازدواج فهمیدم.)یکبار گشتم مغازش و کلی کاندوم پیدا کردم اون شب داشتم دیونه میشدم بهش گفتم اونم زد زیرش و گفت میگرفته بیاره خونه ولی یادش می رفته کجا گذاشته.شک های من بدتر شد و بیشتر تا اینکه یکبار لپ تاپ شما و چک کردم یک فیلم ازش دیدم دنیا روی سرم خراب شد و دعوا کردم و میخواست خودش و بکشه و لپ تاپ و شکست .من رفتم که جدا بشم ولی وکیل گفت نمیتونی دخترت و بگیری بهتره ببخشی و زندگی کنی یا یه خونه جدا بگیری و زندگی کنی.
بچه ها من هیچ کس و نداشتم که حتی باهاش درد دل کنم .از ترسم از خانوادم مخفی کردم .خیلی بهم ریختم تو خیابون ها راه میرفتم بچه بغل و گریه میکردم تو هوای زمستون.بعد از دو روز بی توجهی من بهش و اتاق خودم و دخترم و جدا کرده بودم همش می اومد میگفت غلط کردم و ... . که ببخشمش. من خر بخاطر ابروم دلم سوخت و یه فرصت دیگه دادم.بچه ها یکسال میگذره ولی من حالم بدتر شده.افسردگی شدید گرفتم و قرص میخورم چند بارم به سرم زده خودکشی کنم بخاطر بچه ام دلم نیومده که بچه ام زیر دست اینا بزرگ بشه.
چکار کنم که اراک بشم و بهش اعتماد کنم ؟یا چطوری بفهمم که دیگه بهم خیانت نمیکنه؟