2737
2739

بالاخره منم زایمان کردم و اومدم ک خاطره زایمانمو بگم اونم چ زایمانی 😄

1وااااای دگ خسته شدم از بارداری همش دلم بیقراره ک نی نی خوشگلمو ببینم ولی خبری نیست هنوز نبایدم باشه چون هنوز 37هفته بودم 😂😂یکشنبه بود وقت دکترم رفتم گفت هفته بعد معاینه لگن میکنم, ترس افتاد تو دلم اخه همش میگفتن وحشتناکه خلاصه یکشنبه هفته دگ اومد و منم میترسیدم شوهرمو مجبور کردم ک مرخصی بگیره و باهام بیاد خلاصه رفتم تو بیشعور نزاشت شوهرم بیاد تو

خخخخخ گف دراز بکش داشتم میلرزیدم قیافش اینطوری شده بود 😐😐گف اینطوری میخوای زایمان کنی؟؟؟؟

گفتم خو میترسم گف پس بیا پایین سز بنویسم

گفتم نه میترسم گف پس همینجا عوق بزن شاید بچت بیاد اینطوری شاید نترسی

خلاصهههههه اومد دستشو کرد تو ک یا خدا خودمو سفت کردم دردم اومد ک تقصیر خودم بود کم کم شل کردم ک دردم دگ تموم شد خلاصه با قیافه عبوس گف هیچ فرقی بای ادم معمولی ندتری سفت سفته منم اینطوری😥😥برگشتم خونه شوهرمم از خودم بدتر

قرار بود هفته دگ برم تحریک کنه ک بازم ترس من همراهش بود....

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

خب😊

با تاپیک بامداد خمار جلو میرم. گروه آبی رو با کمک آسنات جونم😍 پشت سرگذاشتم. قدم 173.وزن قبل 87.وزن حالا 77. هدف اول 75. هدف دوم 71. الان ک توی گروه سبزم وزنم شده 70 کیلو. هدف سوم 67. هدف چهارم 66 و تثبیت. جووووونانرژی چی بالاتر از این که شوهرم با دیدنم مدام میگه اوفففف چقدر تغییر کردی؟ 🥰یا این ک میتونم با خیال راحت لباس برای خودم سفارش بدم چون سایزم تا حدودی استاندارد شده😍

بین این هفته هم خاکشیر با گلاب فراوون میخوردم القصههههههه شد یکشنبه تحریک کرد ک واقعا وحشتناک بود صداش میومد ک انگشتاشو میچرخونه ولی همه دردا تقصسر خودم بود چون خودمو سفت میکردم دوباره برگشتیم خونه هفته دگ دوباره رفتیم تحریک کرد ک گف ی سانت باز شدی این هفته دگ 39هفته بودم ی قرص نوشت گف تاوسه شنبه دردت گرف ک هیچ نگرفت بیا ببینم چیکار میتونم بکنم چون تعطیلات در پیشه اذیت میشی منظورش دیروز و امروز و پس فردا بود برگشتیم خونه بماند ک دگ نمیتونستم راه برم لگن درد امونمو بریده بود از ی طرفم 22کیلو اضافه وزن داشتم منم دگ دل تو دلم نبود ک یزودی قراره نی نی مو ببینم اومدم خونه دوباره

شوق داشتم و اتاق نی نی مو اینور اونور کردم شبم الکی ب شوهرم گفتم دکتر گفته نزدیکی داشته باشین 😄😄اونم دگ شرمنده نمیشه تعریف کنم

صبح شد و یازده بیدار شدم رفتم دشوری وقتی نشستم احساس کردم ی چیزی ازم داره میاد سریع پاشدم دسمال کشیدم ک ترشح خیلی بزرگ بود داشتم مینشستم ک دوباره اومد باز دسمال کشیدم ک اینبار دگ ترشح بزرگ با خون بود هم ترسیدم هم خوشحال شدم رقص کنان اومدم ب شوهرم خبر دادم ک گف دارم میام ک گفتم نه واس چی بیای زنگیدم دکترم گف برو بیمارستان با مامانم و مادر شوهرم رفتیم معاینه مردن گفتن خانوم پاشو برو خونت بزور ی سانت بازی منم اینطوری شدم 😢و با حسرت داشتم ب ی خانوم ک پیشم بود و کیسه ابش ترکیده بود و داشتن بستریش میکردن....

2738

داشتیم برمیگشتیم ک پرستاره گف صب کن دکترت داره میزنگه دکترم گفته بود بمونه دارم میام

منم ک خوششششحال خرکیف برگشتم لپمو پر ساندویچ کرده بودم م دکترم اومد گف نلنبول من امشب کاری میکنم بزای 😂😂

رفتم دراز کشیدم معاینه کرد گف ی سانتی شدیدا داشت جرم میداد نامرد جیغم کل بیمارستانو برداشته بود گف نه میتونم بگم بمون نه میتونم بگم برو ب پرستار گف تحت نظر باشه بعد معاینه من دگ درد داشتم هر ی ربع ی بار ی دیقه ساعت سه و نیم بستری شدم و کم کم دردا منظم و شدید شده بود و دگ باورم شده بود دارم زایمان میکنم از همون اولم ب من فشار میومد و احساس دفع داشتم شوهرمم دگ اومده بود و من دگ داشتم رسمیتی درد میکشیدم مامانم و شوهرمو مادر شوهرمم با ی ماما پیشم بودن و من همچنان درد داشتم همونطورم ک گفتم احساس دفع داشتم موقع درد و واس همین موقعی ک درد داشتم از حالتی ک بودم نمیتونستم تکون بخورم و تند تند با شوهرم میرفتم و تند تند دوش اب داغ میگرفتم و خوبیا دردام این بود ک ساعت تند میرفت ساعت شده بود 12من 3سانت بودم و اه از نهادم بلند شده بود و میگفتم من اشتباه کردم منو ببرین سز اون وسطا هم هی میومدن نوار قلبو وصل میکردن ک نباید تکون میخوردم واقعا وقتی دستگاهو وصل نیکردن از حرص جیع میکشیدم چون واقعا درد کشیدن باون غیر قابل تحمل بود شوهرمم دگ گریش گرفته بود و  درخواست بی دردی کردیم ک گف چهار سانت شدی میزنیم ی ی ساعتم گزشت و اومدن بی دردی رو زدن. و دگ کم کم داشتم اروم میشدم و فقط گاهی انقباض میومد ک در مقابل اون دردا هیچ بود هیچ و من گرفتم خوابیدم و دوباره اومد معاینه کرد گف 8سانتی تعجب کرده بودن ک این 9ساعته داره درد میکشه فقط 4سانت باز شده ولی الان تو دوساعت چطور 10سانت شد....

اون اخرا دگ زور میومد بهم و داد میزدم اومد بیان اخرین بارم اومد معاینه مرد و گف فوله و همون لحضه دستشو چرخوندو کیسه ابو زد و اب داغ ریخت گفتن م بیا پایین بریم زایمان نشستم رو ویلچر و پرستار سریع داشت منو میبرد م نزدیک بود یکوبه ب دیواز ک دستمو ب دیوار فشار دادم مسیرمون عوض شد فک کنم خوابش گرفته بود بیچازه😒

رفتیم من دراز کشیدم تو اتاق زایمان ک بگم شبیه تالار بود ادم نگاه میکرد ارامش میگرفت دردم یادم رفته بود ک یهوووووو احساس کردم دشوریم میاد ک جیغ کشیدم و گفتم داره میاد داره میاد ک گف نفس بکش دکترت تو پارکینگه اصلا زور نزن امپول بی حسی زد ک دکترم رسید گفت فاطی خانوم خیلی خوب پیشرفت کردی انتظار نداشتم ب این زودس زایمان کنی ....

لباس پوشید و اومد و گفت دگ راحت باش و زود بزن دستامو بردم زیر پاهامو شدیدا زور زدم گف افرین داره اومده یکم دگ زور بدی اومده اچن لحضه احساس کردم دوتا انگشتشو شکل قیچی کرد تو با قیچی برش زد صداش واقعا بد بود ی زور دگ زدم ک یهو دیدم ی نی نی چروکیده و زشت و سیاه دستشه وای خدا باورم نمیشد اصلا ک من تونستم بچمو ب دنیا بیارم گزاشتنش رو سینم داشتم بال در میوردم نی نی م همش دهنش باز بود دنبال خوردنی بود شکمو... 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز