2737
2734
عنوان

خاطرات زایمان

171 بازدید | 12 پست

سلام دوستان این خاطره مربوط به اولین زایمانه سال 95

تو شهرغریب بودم مادرم وخواهرموخواهرشوهرم پیشم بودن سه شنبه شب کم کم دردام شروع شد دیگه چهارشنبه ساعت چهار بعدازظهربود که منظم شد به شوهرم گفتم فردا این موقع بچت بغلته گفت الکیه همش همینو میگی ومنو امیدوار میکنی گفتم نه دیگه به دلم برات شده و خواب دیدم گف تا ببینم ای دروغی که میگی راسته

شوهرم وخواهرش رفتن بیرون به مامانم گفتم آماده باش وقتمه یه دف هلکرد گف زنگ بزنم فلانی برگرده گفتم نه الان بیاد باید بریم بیمارستان سریع دوس ندارم تو بیمارستان زیاد وایسم،(آخه تو سایت خونده بودم تا دنیااومدن بچه کم کمش چهارده ساعت طول میکشه رو همین حساب دوس نداشتم برم بیمارستان ناگفته نمونه سن بارداریم چهل هفته و دوروز بود)

گفت چکار کنیم الان گفتم میرم دوش میگیرم اگه دردم آروم شد که درد کاذبه اگه نه خودشه خلاصه رفتم حمومو دیدم خودشه زنگ زدم دکترم گف اگه  دردت منظمه برو بیمارستان چک کن خودم فلان شهرم😢😢 آرایش کردمو ساکارو آمادخ کردم شوهرم اومد ساعت نزدیک هفت بود گف کجا گفتم بیمارستان گف خیره؟ گفتم خیرخیره😁 رفتیم معاینه گفتن به صب نمیرسی بچت میاد اینجام دکتر نداریم باید بری فلان شهر فاصلش یه ساعت بود گفتم دوس ندارم بچم اون جا دنیا بیاد زنگ زدم دکترم گف بیا پیش خودم (یه توضیح بدم خونه مادرشوهرممرکز استانن از شهر زندگیمون تا اونجا سه ساعته که تز سه شهرستان رد میشه و همه اینا تو مسیر بودن)

ولی قبلش حتمابرو معاینت کنن خطری نباشه گفتم باشه رفتم اولین شهر گفتم جریان اینطوره گفتن فقط در صورتی معاینه میشی که اینجا بچه بیاری دگه انقد زور کردیم تا راضی شد دکتره داشتم لباس درمیاروردم یه دف یه خدمه اومد گف تورو چرا اینجا فرستادن تخت نداریم دیگه اونام شورشو درآوردن هرچی بشه میفرستن اینجا منم ناراحت شدم قسم خوردم گفتم بمیرمم نمیذارم دس به بچم بزنین اومدم بیرو به شوهرم گفتم بریم وزنگ زدم دکترمگفت اشکال نداره بیا اینجا. خلاصه رفتیم دکتر معاینم کرد گفت تا اون شهرم بری مشکل برات پیش نمیاد گف میخوای کجا زایمان کنی اسم بیمارستانو گفتم گفت انجا نرو گفتم کجا برم گف نمیدونم کجارو معرفی کنم ولی اگه اینجا باشی خودم تاصب بالاسرتم به شوهرمگفتم گفت همینجا بیارش دکتر خودت هست بهتره دیگه خلاصه ساعت دوازده ونیم بستری شدم و کیسه آبم وپاره کردن یه ساعت تو سالن بود هی به بهانه راه رفتن میومدم توسالن دور میزدم ساعتو چک میکردم ببینم چهارده ساعت کی تمام میشه از درد راحت میشم  هی درده بیشتر میشد میگفتم یاخدا این اون نیست ولی خداخیرش بده دکتر هرساعت سه بار میومد بالا سرم تا دیگه آخراش اومد گفت زیادت نمانده هروقت زورزد خودتم زور بزن دستمو گرفته بود کمکم میکرد گفت موهاشو میبینم داره میاد گفتم موهاش چه رنگه😂😂😂😂گفت سیاهه دیگه رفتم اتاق زایمان نا دنیا اومدنش پنج دیقم نشد این شد هیرو خانوم مام ساعت 6:05 صب دنیا اومد 

ببخشید زیادشد سعی کردم خلاصش کنم و همشو تو یه پست بنویسم 

دومیم هست اگه دوس دارین تا اونم براتون بگم. اگه سوالیم دارین خوشحال میشم جوابتونو بدم


ای جانم دومی هم بزار

رو کلمه دوست دارم رمز گذاشتیم مثلا وقتی جلوی جمع نمیشه  بگه دوسم داره میگه هوا چقد گرمه از این دیونه بازیا که هر کس تو رابطه اش داره:)شاید وقتایی که بیرون بودیم روزی صد بار گرمش میشه ! حتی یادمه یروز برف میومد و باهاش قهر بودم و با فاصله از هم راه میرفتیم وسط خیابون یهو داد زد و گفت‌< ای خدا خودت شاهدی که چقدر گرمه >کسایی که دورو برمون بودن با تعجب نگاش کردن فقط من بودم که گفتم منم گرممه(:❤          رمز واقعی منو شوهرم                           


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

چقد راحت نوشتی از درد و گریه و جیغ خبری نبود ...

خلاصه نکن کامل کامل بذااار دومی رو هم میخوام بخونم 😍

خداجونم بابت هدیه قشنگ و شیرینت شکر ...الهی نصیب دوستانم بشه                                                                                                       همه منتظرا مامان میشن مطمئنم👇👇👇👇 معجزات خدای مهربون جهت بارداری 😍 اگه با معجزه خدا مامان شدی بیا اینجا تعریف کن و به چند نفر امیدواری بده
2731
وای عزیزدلممم     لذت بردم از نوشتت انشاالله قسمت همه منتظرا و خودم .. درد داشت ؟

انشالا قسمتت شه عزیزم. مگه میشه بچه بیاری ودرد نداشته باشه دوساعت مانده به زایمان از درد 

مرگ میاد جلو چش آدم ولی صدای گریه بچت مرفین ترین مسکن دنیاس تمام دردارو با خودش میبره انشالا فرشته خودت بیاد تو زندیگیت تجربش میکنی

چقد راحت نوشتی از درد و گریه و جیغ خبری نبود ... خلاصه نکن کامل کامل بذااار دومی رو هم میخوام بخونم ...

یعنی دردو جیغمبنویسم چشم اونم میگم بعدازظهر اگه وروجکا مجال دادن چشم سعی میکنم کامل بنویسم

انشالا قسمتت شه عزیزم. مگه میشه بچه بیاری ودرد نداشته باشه دوساعت مانده به زایمان از درد  مرگ ...

وای انشاالله یزمان میگفتم ازدواج کنم هیچوقت بچه نمیارم بخاطر زایمان ولیوالان همین زایمانم برام شده ارزو . زایمان طبیعی راضی بودی ؟

2738
وای انشاالله یزمان میگفتم ازدواج کنم هیچوقت بچه نمیارم بخاطر زایمان ولیوالان همین زایمانم برام شده ا ...

عزیزمی درد زایمان از درد انتظار راحت تره برات دعا میکنم که خدا زودتر دامنتو سبز کنه.

برای رضایت که راضیم ولی نمیتونم بگم سزاریان بهتره یا طبیعی چون من از ترس،بی کسی طبیعی رو انتخاب کردم کخ زودتر بیفتم سرپا

سراولی از روز سوم هی خودم بودم وخودم دومیم که تا اومدم خانه برام مهمان رودر وایسی دار رسید مجبوری از روز دوم سرپا شدم 

عزیز گذاشتم بلدنبودم صدات بزنم اینجا پیام دادم

فدات بصب بخونم

رو کلمه دوست دارم رمز گذاشتیم مثلا وقتی جلوی جمع نمیشه  بگه دوسم داره میگه هوا چقد گرمه از این دیونه بازیا که هر کس تو رابطه اش داره:)شاید وقتایی که بیرون بودیم روزی صد بار گرمش میشه ! حتی یادمه یروز برف میومد و باهاش قهر بودم و با فاصله از هم راه میرفتیم وسط خیابون یهو داد زد و گفت‌< ای خدا خودت شاهدی که چقدر گرمه >کسایی که دورو برمون بودن با تعجب نگاش کردن فقط من بودم که گفتم منم گرممه(:❤          رمز واقعی منو شوهرم                           
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687