34 سالمه و آبانماه انشالله نی نی اولم به دنیا میاد. گرم و سرد روزگار چشیدم. غصه فراوون خوردم ولی همیشه تلاش کردم. دانشگاه تهران درس خوندم و شاغلم. یکم نگرانم که بچه مو تو این اوضاع کشور میخام به دنیا بیارم ولی چاره ای نداشتم دیگه. همسرم راضی به مهاجرت نیست من دوست دارم برم کانادا. شرایط رفتنم دارم. وقتی فکر میکنم میتونم نی نی مو کانادا به دنیا بیارم و بزرگش کنم اما به خاطر وابستگی همسرم به خانواده اش نمیتونم غصه ام میشه. بیخیال شدم و سعی میکنم به چیزهای خوب فکر کنم. به این اینکه ایران بهتر میشه... حتی اگه خیال باشه...اروم میشم
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
همش مزخرفه من دوماه زدم چهارتاانافایده ای نداشت وحامله نشدم
پسر داشتن حس شیرینیه ....دنیای معصوم وکودکانه اش به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده.... وقتی که از همه مرد های زندگیم نا امید میشم و به یه گوشه پناه میبرم، یه مرد کوچولو میاد پیشم که نه شوهرمه ، نه پدرمه، ونه برادرم . اون تنها عشق زندگی منه که بادستای کوچولوی مردونه اش موهام رو نوازش میکنه و برای اینکه غصه هام رو فراموش کنم، با صدای قشنگش توی گوشم میگه : مامان......️ وتوی اون ثانیه هاست که من اوج میگیرم وبا عشق زندگیم از ته دل میخندم.... آره ..... عشق زندگی من اون چشمای قشنگ مردونه ست که با نگاهش فریاد میزنه :مامان عاشقتم........ومن با تمام پوست و گوشت و خونم عشقش رو احساس میکنم.....️️️️
فقط دردوعذابش واسترس اینکه حامله بشی یانه برات میمونه
پسر داشتن حس شیرینیه ....دنیای معصوم وکودکانه اش به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده.... وقتی که از همه مرد های زندگیم نا امید میشم و به یه گوشه پناه میبرم، یه مرد کوچولو میاد پیشم که نه شوهرمه ، نه پدرمه، ونه برادرم . اون تنها عشق زندگی منه که بادستای کوچولوی مردونه اش موهام رو نوازش میکنه و برای اینکه غصه هام رو فراموش کنم، با صدای قشنگش توی گوشم میگه : مامان......️ وتوی اون ثانیه هاست که من اوج میگیرم وبا عشق زندگیم از ته دل میخندم.... آره ..... عشق زندگی من اون چشمای قشنگ مردونه ست که با نگاهش فریاد میزنه :مامان عاشقتم........ومن با تمام پوست و گوشت و خونم عشقش رو احساس میکنم.....️️️️
اگه از زدن امپولت 20 روز میگذره دوباره بی بی چک بزن یا برو ازمایش خون بده
34 سالمه و آبانماه انشالله نی نی اولم به دنیا میاد. گرم و سرد روزگار چشیدم. غصه فراوون خوردم ولی همیشه تلاش کردم. دانشگاه تهران درس خوندم و شاغلم. یکم نگرانم که بچه مو تو این اوضاع کشور میخام به دنیا بیارم ولی چاره ای نداشتم دیگه. همسرم راضی به مهاجرت نیست من دوست دارم برم کانادا. شرایط رفتنم دارم. وقتی فکر میکنم میتونم نی نی مو کانادا به دنیا بیارم و بزرگش کنم اما به خاطر وابستگی همسرم به خانواده اش نمیتونم غصه ام میشه. بیخیال شدم و سعی میکنم به چیزهای خوب فکر کنم. به این اینکه ایران بهتر میشه... حتی اگه خیال باشه...اروم میشم
همش مزخرفه من دوماه زدم چهارتاانافایده ای نداشت وحامله نشدم
آمپول زدی بعدش علائم خاصی داشتی یا نه؟
34 سالمه و آبانماه انشالله نی نی اولم به دنیا میاد. گرم و سرد روزگار چشیدم. غصه فراوون خوردم ولی همیشه تلاش کردم. دانشگاه تهران درس خوندم و شاغلم. یکم نگرانم که بچه مو تو این اوضاع کشور میخام به دنیا بیارم ولی چاره ای نداشتم دیگه. همسرم راضی به مهاجرت نیست من دوست دارم برم کانادا. شرایط رفتنم دارم. وقتی فکر میکنم میتونم نی نی مو کانادا به دنیا بیارم و بزرگش کنم اما به خاطر وابستگی همسرم به خانواده اش نمیتونم غصه ام میشه. بیخیال شدم و سعی میکنم به چیزهای خوب فکر کنم. به این اینکه ایران بهتر میشه... حتی اگه خیال باشه...اروم میشم
34 سالمه و آبانماه انشالله نی نی اولم به دنیا میاد. گرم و سرد روزگار چشیدم. غصه فراوون خوردم ولی همیشه تلاش کردم. دانشگاه تهران درس خوندم و شاغلم. یکم نگرانم که بچه مو تو این اوضاع کشور میخام به دنیا بیارم ولی چاره ای نداشتم دیگه. همسرم راضی به مهاجرت نیست من دوست دارم برم کانادا. شرایط رفتنم دارم. وقتی فکر میکنم میتونم نی نی مو کانادا به دنیا بیارم و بزرگش کنم اما به خاطر وابستگی همسرم به خانواده اش نمیتونم غصه ام میشه. بیخیال شدم و سعی میکنم به چیزهای خوب فکر کنم. به این اینکه ایران بهتر میشه... حتی اگه خیال باشه...اروم میشم
17روز از زدن امپول میگذره . شما زدین این امپولو ؟بچه دارین ؟
من این ماه تازه زدم. بچه ندارم. موعدم 28 ماهه منتظرم. البته منم پری نامنظمه بین 28 تا 38 روز همیشه تاخیر داشته ولی همیشه میشده فقط دیر
34 سالمه و آبانماه انشالله نی نی اولم به دنیا میاد. گرم و سرد روزگار چشیدم. غصه فراوون خوردم ولی همیشه تلاش کردم. دانشگاه تهران درس خوندم و شاغلم. یکم نگرانم که بچه مو تو این اوضاع کشور میخام به دنیا بیارم ولی چاره ای نداشتم دیگه. همسرم راضی به مهاجرت نیست من دوست دارم برم کانادا. شرایط رفتنم دارم. وقتی فکر میکنم میتونم نی نی مو کانادا به دنیا بیارم و بزرگش کنم اما به خاطر وابستگی همسرم به خانواده اش نمیتونم غصه ام میشه. بیخیال شدم و سعی میکنم به چیزهای خوب فکر کنم. به این اینکه ایران بهتر میشه... حتی اگه خیال باشه...اروم میشم
اره رحمم به شدت دردمیکردورابطه برام عذاب اوربودهمش رحمم وزیردلم تیرمیکشیدوبادمیگرفت .الان دوماه که ازامپولام میگذره اماهنوزعلائمشودارم
پسر داشتن حس شیرینیه ....دنیای معصوم وکودکانه اش به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده.... وقتی که از همه مرد های زندگیم نا امید میشم و به یه گوشه پناه میبرم، یه مرد کوچولو میاد پیشم که نه شوهرمه ، نه پدرمه، ونه برادرم . اون تنها عشق زندگی منه که بادستای کوچولوی مردونه اش موهام رو نوازش میکنه و برای اینکه غصه هام رو فراموش کنم، با صدای قشنگش توی گوشم میگه : مامان......️ وتوی اون ثانیه هاست که من اوج میگیرم وبا عشق زندگیم از ته دل میخندم.... آره ..... عشق زندگی من اون چشمای قشنگ مردونه ست که با نگاهش فریاد میزنه :مامان عاشقتم........ومن با تمام پوست و گوشت و خونم عشقش رو احساس میکنم.....️️️️