2752
2734

بچه ها همین اول کاری بگم تهش هیچی نیست! فقط یه خاطره بازی و یه دوستی معمولیه😊 شماهم دوست داشتید تعریف کنید از آشنایی و خاطرات بانمکتون😅

سال پیش دانشگاهی بود ما تا ظهر درگیر مدرسه بودیم و بعدشم کلاس کنکور یه سال واقعا سخت ولی بهترین سال😀 از سر شیطنت و خستگی گه گاه کلاسارو میپیچوندیم میرفتیم گشت و گذار یه سری قرار شد بریم کافه (کافه ای تی اف) پاتوقمون بود😍 از مدرسه با دوستم زدیم بیرون سر راه رفتیم خونه دوستم و یه آبی به سر و رومون زدیم😆 چون تایممون خیلی کم بود به پیشنهاد دوستم رفتیم پارک و کیکی که خودش پخته بود رو همراه یه نوشیدنی (کاپوچینو) با خودمون بردیم و تو یه آلاچیق نشستیم مشغول خوردن شدیم که سه تا پسر از دیوار پارک پریدن داخل پارک😂 من پشتم بهشون بوداااااا😅 خلاصه که نگاه دوستم به اون سمت توجه منو جلب کرد منم یه نیمچه نگاهی انداختم به اون سمت دیدم بعله دارن میان سمت ما اینم بگم که آلاچیقای پارک ورودی داشت یعنی یه مسیری رو باید از داخل میله رد میشدی تا برسی به آلاچیق اینا اومدنو همون اول میله ورودی وایسادن و تیکه پروندنا شروع شد منم اصن تو فاز نبودم یادمه یکیشون که قلیون به دست بود شروع کرد که آره دوستم عاشقت شده منم گفتم حالا تازه اومدید تو پارک یه دور بچرخی موردای دیگه هم پیدا میشه😃 اونم گف این سالی یبار عاشق میشه شماره بده دیگه😀 منم گفتم نمیدم خودش زبون نداره؟😐 داشت از میله ها میومد تو که من گفتم جلو نیا😂😂😂 وای خیلی ضایع بود😅 گفت پس شمارتو بده دیگه 09؟ دیدم ول کن قضیه نیستن گفتم اوکی تو شمارتو بده منطقی ترع تا من بگم یه پارک یادداشت کنن😐 خلاصه داد گفت میس بنداز انداختم و رفتن ماهم مشغول خوردن بودیم دیدیم بعد 10مین دوباره سر و کله شون پیدا شد این دفعه فقط محمد و سروش بودن که اومدن اجازه گرفتن که بیان پیشمون منم یه نگاه به دوستم کردم و اوکی دادم تا اومدن تو آلاچیق دوتا بچه ازین دست فروشا اومدن گیر دادن که جوراب بگیرید ول کن نبودن که محمد گفت کارت دارم به کارت میاد گفت رمزشم بده آره😂 خلاصه بچم میخواست واسم جوراب صولتی بخرع نداشت😂 گوشی محمد تو همین حین زنگ خورد ما یه ده مین داشتیم با سروش صحبت میکردیم بهش کیک تعارف کردم برنداشت سم ریخته بودیم توش زی زی در جریانه😂 تو صحبتامونم که راجب درس و دانشگاه و محله و اینا بود که یهو حس کردم استرس گرفت😂 هم محله ای زی زی بودن نگو فک کرده دوستم دوست خواهرشه😂 میگفت پسر خوبیما اینجوریمو نگاه نکن😂 منم هعی با علامت میخواستم به دوستم بگم که ایسگاشو بگیره نگه نه نمیشناسم و اینا😂 دیگه محمدم به جمع اضافه شد یه پسر چشم عسلی و آتیش پاره نگم براتون😂🙈

بحث ماه تولد شد من با سروش هم ماهی بودیم محمد گف ویژگی دی ماهیا چیه گفتم خاصن سروش گفت نه من خاصم نه شما😂 آشغال😂 یکی پروند یه جا باهاش حسابمو صاف کردم اونم این بود که من هعی قربون صدقه دوستم میرفتم میگفتم خواهرمه و این چیزا اون دوتا هم فاز گرفته بودن محمد گفت سروش دختر بود میگرفتمش😆 منم گفتم جون بابا منم میگرفتمش😈😂

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

دیگه بعد ازون روز ما کم و بیش باهم در ارتباط بودیم یادمه روز دانشجو به دعوت دوستم رفتم دانشگاشون واسه جشن روز دانشجو و بعد هول و حوش 6ماه رفتیم پاتوق همیشگیمون خاطره ها تازه شد یهو یاد اون روز کردیم گفتم کاش میگفتیم اوناهم میومدنااااا ولی فک نکنم میتونستن بیان محمد بازارع الآن و چ خوش خیال بودم من😂 کافه روبه روی همون پارکی بود که اولین بار همو دیدیم گفتیم بریم یه قدمی هم تو پارک بزنیم صحبت کنان مشغول قدم زدن بودیم که دو نفر از جلومون رد شدن یکیشون برگشت و تمام قد ما دوتا رو نگا کرد منو دوستمم باهم گفتیم چقدر آشناس😂 نگو همون سروش بوده😆 وای چقدر عوض شده بود سری اولی که دیدمش بینیش چسب داشت😀 ما شبی خنگا هنوز مطمئن نبودیم ولی اون کاملا مارو شناخته بود اینجا ما هنوز نمیدونستیم اونی که کنارشه محمدع😶 بعد اون روز فهمیدم که به محمد گفته اون من بودم اونم گفته نه بابا اشتباه دیدی😬😂 ما هم همچنان در فکر بودیم که من زنگ زدم بابام بیاد دنبالم چون دیگه خیلی دیر شده بود اومدیم از پارک بریم بیرون که دیدم محمد داره بهم اشاره میکنه قشنگ اینطوری بودم0_0 جا خوردم یه لحظه چقدر عوض شده بود چقدر استایل جدیدش بهش میومد خدا😍 مو و ریش بلند خرمایی اصن دلبری شده بود واسه خودش😀 چون دیرمون شده بود توجه نکردم از پارک رفتیم بیرون چقدر خندیدیم و از طرفی نگران بودیم که نیان دنبالمون یهو بابام ببینه و... واسه رد گم کنی کلی کوچه پس کوچه دور زدیم😂 ای خدا الآن یادم میوفته ها واقعا فازمونو درک نمیکنم😂 به بابامم زنگ میزدم میگفت ترافیکه یه 15مین دیگه میرسم😐 یعنی قشنگ تایم داشتیم ما شبی خنگا داشتیم خیابون متر میکردیم😐

بالاخره بابام رسید نزدیکای خونه بودیم که دیدم گوشیم هعی داره زنگ میخوره دیدم محمد یعنی قلبم داشت میومد تو دهنم😱 بابام داشت ماشینو پارک میکرد پیاده شدم جوابشو بدم 3% شارز گفتم سلام من جلو در خونه ام گوشیم شارز نداره بزنم شارز بهت زنگ میزنم اونم گفت باشه و گوشی رو قطع کردم😶 گوشیمو زدم به شارز و دوباره بهش زنگ زدم شاکی بودااااااا نگم براتون منم گفتم که داستان چی بوده ولی دلم کباب شد براش اونجایی که گفت مگه یه سلام چقدر زمان میبرد😭 یعنی بعد این حرفش من هعی به خودم فحش میدادم که جلو دوستاش چقدر ضایع بودع😔

بعد اون روز یه سری با دوستم رفتیم دور بزنیم زنگ زدم محمدم بیاد میدونستم بعد دانشگاه تایمشون خالیه و با سروشم دانشگاشون یکیه قرارمون شد بام تهران ما زودتر رسیدیم ماشینم جوش اورد😤 اصن یه داستانی شداااااا پیاده شدیم کاپوتو دادیم بالا ترافیکی شد واسه کمک کردن😐😂 خلاصه رسیدن هوا هم سرد بود ما هم افتادع بودیم رو دور خنده دیگه همه میدونن شماییم که نمیدونید بدونید که من بیوفتم رو دور خنده به ترک دیوارم آرع😐😂 رفتیم نشستیم تو ماشین منو دوستم جلو اون دوتا عقب با بطری دو به دو باهم مبارزه میکردیم😅 بعد چون بخار شیشه های عقب ماشینو پوشونده بود بعضیا به هوای دوستی و شماره میومدن کنار ماشین وایمیسادن😬 یه سری یه اکیپ پسر وایسادن دیدن توجه نکردیم رفتن محمد از عقب دستشو دراز کرد بوق زد آقا اوناهم دنده عقب گرفتن اومدن کنار ماشین وایسادن😂 یهو سروش و محمد شیشه رو دادن پایین گفتن داداش کاری داشتی؟ پسرع پشماش ریخته بود😂 به پته پته افتاده بود گفت نه داداش چ کاری😂😂😂

بعدش محمد داشت با بند انگشتی های تو دستم بازی میکرد به زور داشت کامل میکرد تو انگشتم یه آن متوجه جمع نشدم گفتم میشه نکنی توش😬 وای مگه دیگه خنده ها تموم میشد😂 عبضی جان هعی از پشت هولم میداد منم به نسبت ریزه ام افتادم جلوی صندلی😂 آقچال😂😂😂 اصن خوبی باهم بودنه فقط این خنده ها و مزه های دلبرععع بوخودا☺😅 حالا سروش خان ببنید چه سوتی داد برگشت گفت چند میل زدی قشنگ فیس من این مدلی بود😐 نمیدونم تو اون لحظه باخودم چ فکری کردم که گفتم من منحرف نیستم نمیدونم چی میگی😐😂😂😂 دیدم محمد داره به لباش اشاره میکنه گفتم آهان مگه ادکلنه😂😂 چند سی سی میگن بعدش من تنها چیزی که بهم به ارث رسیده و راضیم ازش همین لبامه😅😅 لبا قلوه چشم درشت خدا شانس بده والا😄😂

حالا موقع خدافظی به قول خانوم جلسه ایه طرفو تشنه خودم کردم و نم پس ندادم😆 اینا رفتن بعد ماهم اومدیم یه دور دیگه ماشینو چک کنیم که راه بیوفتیم همون اکیپه که محمد بوق زد اومدن عقب دوباره اومدن پیش ماشین😐 گفت اونا کی بودن؟ گفتم دوست پسرم بود گوه خورشی😒 گفت من غلط بکنم😐😂 گفت دنبال شر بود؟ دوستم گفت اون یا تو؟! کوری نمیبینی پسر پیشمونه تو کف آماری😕 گفت ندیدمشون دوستم گفت حالا فازت چیه دوباره اومدی وایسادی خدافظ بابا😐😂👌

بعدشم رفتیم خونه و حالا من براتون خاطره بازی کردم😀 #تمام

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   اکبر_۲۰۰۰  |  13 ساعت پیش
توسط   aaarammm  |  14 ساعت پیش
توسط   نگاارم  |  13 ساعت پیش