شوهرم میگه از روز اول تو عروس بازی درآوردی حالا برا اینکه دلم نشکنه میگه مامانمم مادرشوهری کرد
من مامانشو اوایل دوست داشتم اما هر بار با کاراش باعث شد یه قدم برم عقب با تیکه و کنایه هاش با زبون تلخش با اینکه هربار رفتیم خریدی چیزی یه حرفی جای مبارکه گفت، فامیلامو تو روم مسخره کرد، هربار عیدی چیزی خواست بیاره نشد با دل خوش انجام بده حتما یه کاری کرد که نا احت شدیم و ...
برادرشوهرم دوازده سال ازم کوچیکتره هرچی دلش میخواد بهم میگه حتی بهم میگه یه امضاس دیگه میبریمت محضر طلاقت میدیم اما مادرشوهرم هیچوقت نشده در برابر بی ادبیاش یه تذکر خشک و خالی بهش بده که احترام من حفظ بشه
تو عقد هرکسی از پیر و جوون و مرد و زن به من میرسید منو تشویق به صبوری میکرد که یه وقت زندگیم خراب نشه انقدر که مادرشوهرم کارای عجیب و غریب کرد
دلم میسوزه در برابر اینهمه صبوری و تحمل من باز به من میگه تو عروس بازی درآوردی