خب من همسرم مادرش رو تو نوجوونی از دست داده و پدرش رو یکسال قبل از آشناییمون برا همین جایی نیست که با هم جمع بشیم اونها هم از ترس اینکه مبادا یک قدم کوچیک برای همسر من بردارن که برادر کوچیکس خودشونو پنهون میکنن من تا حالا با برادر شوهرام حرف نزدم پنج ساله از نامزدیمون میگذره ها ... اولزن و اخرین بار هم دوتا از جاریامو شب عروسیم دیدم مثل غریبه ها امدن و رفتن یکیشونم اصلا نیومد یکیشون خودشو کشت بعد دو سال از ازدواجمون یعنی از مراسم عروسیمون یه بار ما رو دعوت کرد