دیروزشوهرم نمیدونم چش بود سرناهارداشتیم راجب خانوادش حرف میزدیم یهو گفت من دیگ نه پدرومادرنه زن هیچکس برام مهم نیس گفت اینوبدون هرکی قیدپدرمادرشوزدقیدزنشم میزنه منم خیلی ازاین حرفش دلم شکست وقتی رفت کلی گریه کردم بش ک پیام دادم چرااین حرفوزدی گف کاری بتو نداشتم ناراحت بودم این حرفوزدم.منم دیگ جواب ندادم.شبم که اومد من غذای مونده خورده بودم حالم بدبودغذاشوگرم کردم رفتم زیرپتویکم گریه کردموبعدم خوابیدم هی میومد بالاسرم ک بهترشدی منم خیلی سردجوابشودادم.صبحم تاپاشدم گفت بهتری.حالامیخواست بره گفت یه ماچ بده منم گفتم نه نمیخوام.حالشوگرفتم.چرافقط اون دل بشکنه بزار بفهمه بی محلی کردن چقدربده