مشكل اصلي من پول بود خونواده شوهر انتظار داشتن پدرم هزينه ها رو بده كه انتظار بيخودي بود من كلي بابت ترجمه مدارك و كاراي اداري بايد خرج ميكردم نميشد از بابام انتظار داشته باشمشوهرم دوست نداشت از بابام بگيرم چون ميدونست كه زمان ميبره و بلاخره به حرف ميان
كلي از همه حرف ميخوردم كل فاميل اشنا همسايه هر كسي كه فكرشرو بكنيد خيليها ميگفتن جدا و خيليا ميومدن خواستگاري خيلي ها فكر ميكردن جدا شدم و الكي دارم ابروداري ميكنم