سلام ي موضوعي ذهنم رو درگير كرده ميخواستم ازشما هم نظر بخوام من متاهلم٥ساله ازدواج كردم ي دختردارم ما تو شهرغريب زندگي ميكنم ب دور ازخانواده هامون من امسال تصميم ب درس خوندن گرفتم و از اونجايي ك الان ب خاطر شرايط شوهرم تو خوابگاه زندگي ميكنيم من براي درس خوندن ب كتابخانه ميرم يعني كتابخانه طبقه اول خونمون هست و همه اهالي خوابگاه از اون استفاده ميكنن بخاطر اين ميرم اونجا درس ميخونم وقت هايي ك شوهرم خونه است دخترم رو ميذارم پيشش و ميرم كتابخونه امروز ك داشتم درس ميخوندم وسط كتابم ي برگه پيدا ميكنم ك ده بيت شعر خيلي عاشقانه نوشته بودن شوكه شدم
بخشودگي اهل گنه درصف محشر وابسته به يك گردش چشمان حسين است❤️
پناه
میبرم به خدا
از عـیبی که «امروز» در خود می بینم،
و «دیروز»؛
دیگران را به خاطر هـمان عیـب؛ ملامت کرده ام ...
محتاط باشیم؛ در «سرزنش»؛
و «قضاوت کردن دیگران».
وقتی؛
نه از «دیروز او» خبر داریم؛
نه از «فردای خودمان» ...
💕
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
بعد از اون شعر چند دقيقه شوكه شده بودم همه اينجا همديگه رو ميشناسن تقريبا و همه اينجا متاهل هستن فقط ي نفر مجرد هست ك مياد كتابخانه اون هم نامزد داره بقيه همه ازدواج كرده ان واقعا موندم كي اين رو نوشته و طوري صفحه كتابم رو تا زده بود ك من ك كتاب رو باز كنم مستقيم بره رو خود همون صفحه
بخشودگي اهل گنه درصف محشر وابسته به يك گردش چشمان حسين است❤️
پناه
میبرم به خدا
از عـیبی که «امروز» در خود می بینم،
و «دیروز»؛
دیگران را به خاطر هـمان عیـب؛ ملامت کرده ام ...
محتاط باشیم؛ در «سرزنش»؛
و «قضاوت کردن دیگران».
وقتی؛
نه از «دیروز او» خبر داریم؛
نه از «فردای خودمان» ...
💕