من ي همكار آقا داشتم ك باهش تو يه اتاق بودم
بعد اين خيلي اذيت ميكرد منو واقعا/ اذيت هاشم اينجوري بود ك مثلا كليپ با صداي بلند گوش ميداد، هرهر ب جوك هاي تو گوشيش ميخنديد و من عذاب ميكشيدم، ميگفتم نكنه همكاراي ديگه تو اتاق هاي ديگ فكر كنن من با اين هر و كر راه انداختم
امروز يهو تماس گرفت و گفت خانم فلاني من ديگه نميام سركار دارم از اين شهر ميرم و فلان
منم لبخنددددددددددددددد عميق ك آخ جون!