اینکه تقریبا بعد 7 8 ماه عقدمون که خونشون بودم دعوای شدید پدرشوهرم ومادرشوهرمو دیدم واقعا وحشتناک بود خیلی کتک زدن همدیگرو حالم خراب میشه یادم میوفته پسرشونم دست کمی از اونا نداره البته چند ماهی میشه بهتر شده ولی خب تربیتش مال اون خونوادس 😕😕😕مال من جالب نبود جنایی بود
نمیدونم چرا خجالت نکشیدن اصلا
همسرم بیرون بود خونه نبود وقتی اونا دعوامیکردن
من که خیلی چیزها.اینکه خواهرشوهرم سر مادرشوهرم داد میزد فحشش میداد.اینکه خونشون خیییلی نامرتبه.اینکه مادرشوهرم هروعده غذا نمیپزه مثلا چهاروعده میخورن اینکه خیییلی خودشون رو بالا میگیرن همش من من دارن و از خود راضی ان و...
من بار اولی که رفتم خونش غذایی مونده داد بهم.. ی ریز هم حرف میزد منکه نمیفهمیدم چی میگه آخه لهجه داره تو غذاهاشم همیشه مو هس... سفرشم پراز نون خورده است
مادرشوهرم بهم گفت میریم فلان جا عروسی بلندمیشییی میرقصیااااااا گفتم چرااا
گفت بد میدونن فامیلامون میگن خوشحال نیست عروسیمونه بدخواهمونه
برقصی میگن خوشحاله خوبیمونو میخواد
اوووو انقدر رفتارای عجیب دیدم 😂
مثلا تو ماکارونی تن ماهی میریزن به جای گوشت😖
جمع میشن دورهم از سفره و میوه خوردن وتلویزیون نگاه کردن تاصحبت کردن مردونه زنونه شون جداس
حتی جلوی بچه هاشون روسری با شلوار که دامن روشه تن میکنن بعدتوعروسیاو جشناشون ازخودبیخودمیشن فقط مونده لخت بشن .کلا نرمال نیستن
آخی عزیزم نادیده بگیر بخاطر بالا رفتن سن موهاش ریزش پیدا کرده یا بخاطر کم سو شدن چشماش متوجه مو نمیشه، یجورایی غم انگیزه من وقتی تو غذای مامانم گاهی سنگ میبینم در صورتی که قبلا نبود جیگرم آتیش میگیره😭😭😭
برا اولین بار بود خاهرشوهرم پاگشام کرده بود ۳تا از خاهرشوهرامم اومده بودن خلاصه جمعشون جمع بود شبم موندیم ک نصفه شب خاهرشوهر بزرگم گوزید بعد اون دوتا خاهرشوهرامم مثه چی میخندیدن با دختراشون اصن یذره هم خجالت نکشیدن بخدا تازه خاهرشوهر کوچیکمم مامائی کردن 😐 از اون موقع ب بعد ی شبم خونه هیچکدوم نموندم
همه چی
بخدا راست میگم
هنوزم همینطور هستن این منم که عادت کردم
قشنگ تو جمع به زنش میگفت امشب شب جمعه ست اون لباس زیرت که فلان رنگی بود بپوش بعد همه هر هر میخندیدن! و خیلی چیزا خیلی حرفا
چند بار اومد با من اینطوری شوخی کنه رفتم تو قیافه دیگه با من شوخی نکرد😒
