سلام
پریشب خونه خانواده شوهرم بودیم.حرف از یکی از اقوام بود که زن مجدد گرفته.الانم بچه دارشده.
مادرشوهرم گفت شماهم دارین پیر میشین.چرا به فکر نیستین.تا اینجا تمام حرفاش درست
اما یهویی گف بابا میگه برو دوا دکتر بگو درمون کنه خودشو(منظور منم)😕😕😕😕
بعد مادرشوهرم گف فلانی گفته رفتم تهران دکتر درمان شدم.الانم دوتا بچه داره.به فکر باش
دیر میشه
پدرشوهرمم گفت آدم ریشه میخواد اینجوری که نمیشه.بی کس وکار اسمی ازت نمیمونه
در آخرهم لطف کردن زن وشوهر گفتن فردا گله نکنی رفت زن گرفت.ما الان بهت گفتیم برو دکتر
مثل فلانی نیای گریه وزاری کنی اگه زن گرفت وبچه دارشد.ما حوصله نداریم.😢😢😢😢😢
دلم داشت میترکید.فقط میخندیدم.فقط گفتم من مثل فلانی نیستم.اهل دعوا ودادوبیداد نیستم.
بره زن بگیره منم میرم از زندگیش😭😭😭
شوهرمم زحمت کشیدگفت ما بچه نمیخوایم.
از پریشب اصلا دارم روانی میشم.
چیکار کنم چی بگم
به کی پناه ببرم
من حرفاشونو قبول داشتم ولی نامردی تا چه حد.
آخه کی گفت من عیب دارم پسر شما نداره
دلم شکسته بد جور
دیگه از جمع فراری شدم.انگار نقل مجلسیم.همه دارن برا ما حرف میزنن.
کاش میشد از همه دور بشم