نحوه برخورد من با خانواده همسر ...

من با مادرشوهرم صمیمی شدم واین باعث ک خیلی راحت هرچی دوست داره بهم بگه و گاهی اوقات تحقیرم کنه

من مادر شوهرم داییمو اصلا ندیده.گفت چرا برا عروسیت نیومدن.گفتم دستش شکسته بود .گفت کاش میمرد.فکر کن کسی که ندیدن.منم گفتم چه حرفیه .اصلا دوست نداشته بیاد شاید.دوستان میگن اونا از عروس احترام میخان ولی من طرفام فقط احترام میخوان ولی من احترام نزارنم چیزی نمیگم ولی بی احترامی نکنن حداقل.اصلا دلیلشونو نمیدونم چون بدون ذهنیت وارد شدم و دقیقا با وجود اینکه همون شب اول میترسیدن جواب نه بدم اصرار داشتن جواب بدیم .ولی از همون روز اول اذیت کردن.

من چیزی که دستگیرم شد فکر کردن من یه دختر سادم که بودم همسرم خیلی تو مجردی زیادی کمک حالشون بودبعد ازدواج گفتن بیا تو اتاق فلانی کنار هم زندگی کنید با هم .من گفتم خونه مستقل.و از اونموقع مطرود شدم😂چون عملا همه کارشونو همسرم نبود انجام بده .مثلا تو عقد کلی کار مینداختن گردن من.با موذی بازی فکر کردن من کاراشونو میکنم اونا میان میریزن میپاشن همسرمم مثل عقد حقوقشو میده مامانش .خلاصه بعضیا گیر ادمه نامهربون نیفتادن.که میگن دو طرفست.ما هر چی گذشت کردیم محبت کردیم بدتر سو استفاده کردن.

سلام خدمت بانو تهرانی 

اینا تجربیات منه:

فقط و فقط احترام 

کار در حد معمول، جوری که به سختی نیفتیم

همیشه ظرف میشورم حتی وقتی جاریم نمی‌شورم 

فقط با دعوت میرم خونه خانواده همسر

تو اتاق خوابا اصلا نمیرم مگه با حضور همسرم

سر یخچال اصلا نمیرم 

خیلی احترام نگه میدارم 

بعد از شام خونه مادر شوهر، از مادرشوهر پدرشوهر و همسر خودم جدا جدا تشکر میکنم 

کمتر گرم بگیرید زیاد حرف نزنید زیاد کار نکنید و فقط در حد نهایت ظرفای بد شام کمک کنید در کل سرسنگین باشید .دم به دقیقه هم نرید خونه هاشون 

یه مدت من زیاد کار میکردم دیدم خوبی که از حد میگذره نادان فکر میکنه وظیفه داری و داری وظیفتو انجام میدی. زیادم که صمیمی بشی گرم بگیری حرف بزنی اسرار زندگیتو میفهمن از حرفات استفاده میکنن

دوری و دوستی.بهترین راهه

از شانس خوب یا بدم همسرم من پسر ارشد خانوادست و مادرش خیلی بهش وابسته هیتش اکثر جاهایی ک میریم کنارمونه وقتی میرم خونشون هیچوقت لحظه ی خصوصی با شوهرم ندارم 

همسر منم پسر ارشده.البته در ظاهر بهش وابستست.منکر مهر مادری نیستم ولی نمیدونم چرا وابستگیش فقط برا کار داشتنه.مهمونیاشون وابسته نیستن.من واقعا دلم میسوزه برا همسرم خیلی جدیه و محکمه ولی بگم چند بار مثل ابر بهار اشک ریخته.من مهمونیاشونو از رو عکسای پروفایلشون میفهمم البته نمیدونن که میبینم.چون این شمارمو‌ندارن و نمیدونن

مادر شوهر من ی اخلاق بدی داره ک وقتی کسی ب حرفش نکنه و احیانا بخاطر همون حرف گوش نکردن اتفاقی براش بیوفته نفرینش میکنه ب شوهر منم هرچیزی از دهنش در میاد یبارم ک اعتراض کردم گفت ۳۰ساله بچه ی منه هرچی دلم بخواد میگم ب تو ربطی نداره

ایگفتی من و دو تا جاریم باید اینجوری باشیم مخصوصا اونها

یه جاریم تو یه ساختمونه و حتیتو یه خونه بوده

تمیزکاری خونه خواهرشوهرمتاهل و اتاق خواهرشوهر مجرد هم ازش میخوان و باید انجام بده

من خودم دیر برم پای ظرفشویی شوهرم میره تو هم و کارم ساخته ست...

فقط بگو اتفاقه برا هر کسی ممکنه پیش بیاد.تلقینم نکن.به خودت

پسراش رو مال خودش میدونه و در واقع عروس باید خداروشکر کنه که شوهر گیرش،اومده شوهر من در عین جدی و محکم بودنش،خیلی،مظلومه

ما رو از راه دور كنترل ميكنن اسمشونم ميارم به اعتراض شوهرم كم مونده بزنه تو دهنم اصلا جرّأت ندارم 😩

دقیقا میفهمم.همسر من خیلی ماخوذ به حیا هست.و جدی .خیلیم کارشون‌راه میندازه.وری کوچیکتره فقط با دعوا و قلدری کارشو پیش میبرن.البته که دیگه انقد سو استفاده کردن همسرمم کم اورد.الان من میگم نمیخوای بری یه سر میگه کار دارم مرتب زنگ میزنه ولی وقتی میره تفاوتا و بی انصافیا رو میبینه کمتر میره.یه بار رفتم بالکن دیدم فقط نگاه میکنه به اسمون و اشک میریزه.