دلم خیلی گرفته خیلی
جراتم ندارم گریه کنم بخاطر بچه هام
بغض داره خفم میکنه
شوهرم مرد بدی نیس خیلی اهل خونواده و زن و بچه دوسته از صب تا شبم کار میکنه
هیچ تفریحی هم نداره میره سرکار میاد خونه اخر هفته هم با ماس فقط
با خونوادشم خیلی اوکی نیس به زور من میره سر میزنه
من اینجا غریبم فقط خواهرمو دارم که اونم دیر به دیر میبینم
هروقت اخر هفته میخوام بگم بریم سمت خواهرم اینا با هزار ترس و لرز میگم مبادا عصبانی بشه که اخر سر هم میشه
هی میگه من کل هفته رو کار میکنم که اخر هفته با خونوادم باشم نه برم خونه خواهرت
خیلی وقتها کوتاه میام و نمیرم اصلا
اصلا اهل رفت و آمد نیس
برعکس من
سر هرموضوع کوچیکی عصبی میشه و داد میزنه
کلا خیلی عصبیه
جرات ندارم کوچکترین مخالفتی بکنم باهاش حرف حرف خودشه
البته زودم اروم میشه و مهربون میشه بعدش
ولی واقعا روانمو بهم ریخته
نه با بحث کردن باهاش به نتیجه رسیدم نه با کوتاه اومدن و صبوری کردن
خودشم میدونه که عصبیه
بهم بگید چیکار کنم باهاش؟؟😢