وقتی به فرهاد شیر دادم تمام غصه هام و مشکلاتم فراموشم شدن یکم استراحت کردم بردن بخش چندنفری بودن که ازقضابچه ی همشون دخمل بود وبه فرهاد می گفتن مرده بخش مامانم اومد منوبوسیدتبریک گفت انگاری تو خودش بود ساعت تقریبا5بود گفتم چی شده خواست انکارکنه که بغض امونش نداد گفت تمام ساعتی که دردکشیدی شوهرت خوابیده بود وقتی صداش کردن که خبر زایمانتوبدن بدون اینکه به من بگه دوباره خوابید منم فکر میکردم تا الان داری دردمیکشی الان فهمیدم5ساعت پیش زاییدی منم که طبق معمول فقط سکوت کردم اما اینبار کنارم یه همدم داشتم که اونم مثله من ساکت بود خلاصه صبح شد چشم به در خشک شد فقط خانواده اومدن خبری از اون نشد غروب بود دیدم اومد دست خالی فقط بچه رو نگاه کرد و ساکت بود گفت باغچه کار داشتم و نتونستم زودتربیام منم سری تکون دادم و رفت بلافاصله دکتر اطفال اومد همه ی دختراسالم بودن به فرهاد که رسید رفتار آقای دکتر عوض شد گفت مامان خانم باید کوچولوتو اکو کنم خدایا یعنی چی شده فرهاد و بردن وده دقیقه بعد صدام کردن وقتی حرف های دکتر تموم شد من دلم شکست اینبار از آدما نبود از خدا بود که تنها چیزی که واقعا مال من بود توش مردد شده بود فرهاد دچار نارسایی دریچه ی قلبه این جمله دنیای منو به هم ریخته تر کرد بچمو بغل کردم و راهی بخش شدم خودمم دیگه مرخص بودم به هیچ کس نگفتم موضوع رو اومدیم خونه شاخ درآوردم خواهران همه جارو مثله گل تمیزکردن بودن و خونه رو چیده بودن رفتم حموم حسابی شستم خودمو مهمونام راهی کردم ولی مامانم موند چون اونم بامهمونا راهی کارش شد وقتی خیالش از زایمان راحت شد دیگه شبام می موند باغچه هفته ای دوسه بار سرمیزد به ما40روز مامانم موندپیشم اما دیگه نمیتونست بیشترازاین خونشوبه امان خدا ول کنه مامانم که رفت فرهادوبرداشتم بردم دکتر گفت نگران نباش فقط مرتبا بیار اکو اگه تا دوسالگی بهتر نشه مجبوریم عملش کنیم اما زیاد زیر فشار این راز دوام نیاوردم و به مامانم گفتم خلاصه تقریبا8ماه تنهایی شب وروز سر کردم یه ان دیدم دیگه کم آوردم و دارم افسرده میشم و نمیتونم تنهایی ادامه بدم بازهم دستوردادن اسباب کشی کنیم کن سولقان نزدیک باغچه یه خونه گرفت باکرایه ی سنگین خلاصه با بدبختی رفتیم جابه شدیم ماه رمضان بود و باغچه روزا تعطیل شبا قیااااامت میرفتم و روحیه عوض میشد روزها عادی می گذشت تا اینکه تیرماه طرح جم آوری قلیون اومدوباغچه رو پلمپ کردن وازاینجابود که...
ادامه دارد...