مربوط ب یکی از اقواممون میشه اسم مستعار میزارم:«آیدا ی دختر ۱۸ ساله بود ک با ی پسر اشنا میشه.دوسال از اون موقع تا الان میگذره پسری (محمد)ک ب گفته خودش عاشق پیشه بود و هر روز باید آیدا رو دید میزده دزدکی وگرنه میمرده😆 خلاصه اینا با هم چت میکردن و مامان ایدا میفهمه و کلی دعوا و بحث ولی هیچ کدوم ن ایدا ن محمد دست بردار نبودن دوباره ادامه میدادن رابطشونو خانواده پسرم چند بار اومده بودن ولی خانواده آیدا راضی نبودن (حتی دایی هاشو خاله هاو و...)ب هیچ وجه جز مامان آیدا اونم بخاطر ترس از ابروش چون تو شهرستان کوچیک زندگی میکنن و همه همو میشناسن بگذریم ک چقد بحث و دعوا پیش اومد چون بخوام بگم خیلی طولانیه ...
خلاصه ب هر بدبختی بود ب زور و با مخالفت شدید اطرافیان نامزدی کردن. آیدا و مامان باباش میدونستن ک هیچ کس از خانواده و خود محمد خوشش نمیاد خیلی بهش (محمد)کم محلی میکنن بیشترم یکی از داییاش بازم ی سری ماجرا ها پیش اومد ک بخوام بگم رمان میشه
این اقا محمد انقد پرو تشریف دارن ک حد نداره مثلا میدونه اگه بره خونه دایی آیدا تحویلش نمیگیرنا ولی بازم میره بعدش میاد دعوا میکنه با آیدا و مامانش ک خانوادت محل نمیدن و ... اینا ی سری هم نامزدیشون ب هم میخوره چقد پسره حرف ک ب اینا نزده بود ولی باز اشتی میکنن
مامان آیدا الان فک کنم ۳_۴۲ سالش باشه ولی انقد پیر شده از بس غصه خورده ک اندازه ی زن ۵۲ب بالا سنش میخوره هرکی میبینتش میگه چقد پیر شدی
مامانش از وقتی ک دخترش نامزدی شده هیچ مهمونی و دورهمی و مراسم عقد و عروسی روضه و ... هیچ جا نمیره چون دامادش پروعه و باههاش همه جا میره با اینکه میدونه محلش نمیزارن بعدشم دوباره بحثو ...ماه صفر مراسم روضه بود اینا نیومدن گفتن ک کسی نیست بیارتمون بعدا فهمیدم ک بخاطر محمد نیومده ......اگه بخوام اتفاقایی ک از بعد نامزدی برا اینا پیش اومده بگم ی رمان چند صد صفحه ای میشه در ضمن محمد و داداش آیدا هم با هم خوب نیستن ینی درواقع داداش ایدا سعی میکنه چیزی نگه ولی محمد ... آیدا و مامانشم نمیدونن چیکار کنن
شمام همچین ادمای پروئی دورو برتون دیدین؟!