وقتی بچه خواستیم فک کردیم ما هم مثل بقیه بچه دار میشیم ...
قبل از اقدام حتی به فکر لباسام بودم که فقط چند ماه میتونم بپوشمشون و برام کوچیک میشن
همون ماه اول از مثبت شد و ما هم خوشحاااال...
صدای قلبشو شنیدیم ...
براش اسم گذاشته بودیم
پسرم اسمش آقا امیر مهدی بود
لباساش... وسایلش ...
سه ماه و نیمم بود
رفتم سونو
گفتن دو روزه که قلبش نمیزنه...
در به درمون کرد ... در به در واقعی
از این مطب به اون مطب
از این بیمارستان به اون بیمارستان
آخرشم سه روزی بستری شدم و باهاش خداحافظی کردم
وقتی دفع شد گرفته بودمش تو دستم فقط نگاش میکردم
این موجود نحیف و کوچیک تمااااام رویای من بود
تمام وجودم بود
مرد کوچوی نازنینم ...
تا یه مدت تو شک بودیم
شوهرم داغون شده بود
به خودم که اومدم دیدم جاش خیلی خالیه ..
دوباره دکتر و بیا برو
تا این که اقدام کردیم باز جواب آزمایشم مثبت شد
ایندفعه خیلی مراقب بودم اما ...
بچم دوباره قلبش توقف کرده بود
رفت پیش داداشش
رفت منو تنها گذاشت
خدایا
بچه هامو به تو میسپارم... مراقبشون باش
فردا میرم بیمارستان که نی نی رو ازم جدا کنن
حتما مامان خوبی براتون نبودم
حتما لیاقت شما رو نداشتم
حلالم کن نی نی
اگه کاری کردم که اذیت شدی
اگه چیزی خوردم که دوس نداشتی ...
مامانو ببخش
مامانو ببخش اگه نتونستم ازت مراقبت کنم
نی نی از خدا بخواه دل منو بابا آروم بگیره و نداشتن تو و داداشتو روطاقت بیاریم ...
سفرت به سلامت رفیق نیمه راه من 💔💔