جریان اینه که برای سالها شوهرم وظایف شوهر های خانوادشونو انجام میداد
و فرزندان اونها رو فرزند خودش
اگر بپرسید جواب میگیرید که اینطور نیست
ممکنه به این شدت نباشه ولی خیلی فراتر از چیزیه که باید باشه
ممکنه بگین روابطتشون خیلی صمیمی و خوبه
ولی من اینو نشونه صمیمیت نمیدونم
بیشتر بنظرم میاد که تعادل به عنوان نقش برادر و همسر رعایت نشده
یه جورایی برادر نقش پررنگی تو زندگی مستقل خواهرش داشته باشه بده چون از شوهر به عنوان بخشی از زندگی زناشویی سلب مسیولیت میشه
من برادرمو خیلی دوست دارم عااااشقانه هاااا
بارها خواب دیدم که تو بغلم گرفتمش و خودمو جلو شمشیر و گلوله و هر چیزی انداختم و نزاشتم اون چیزیش بشه حاضرم جونمو براش بدم در این حد
ولی اصلا مسیولیتهای شوهرمو گردنش نمیندازم
اصلا ازش توقع ندارم دلیلش اینه که اون مسیول زندگیم نیست شوهرمه که مسیوله
خیلی وقتا شده برادرم گفته هر جا خواستی بگو کارتو راه بندازم یا چیزی کم و کسر نداری?
دست تو جیبش کرده حتی ولی من همیشه گفتم شوهرم....
یه جورایی برای وظایفشون مرز قایلم
حتی در مواردی که شوهرم راه نمیاد مزاحم برادرم نمیشم چون این مشکل زندگی زناشویی منه راه حلشو از بیرون این زندگی نمیارم اونقدر با شوهرم کلنجار میرم و تا اون اتفاق رخ بده
تو مسایلی که شوهرم وارد نیست بجای اینکه برادرمو وارد کنم و شوهرمو بشکونم سعی میکنم به روشهای مختلف شوهرمو مقتدر کنم
در مورد بچه هامم همینه ندارم ولی همینه
اینکه میگم سالها معشوق بودم ینی تا تنها هستیم هستم
وقتی وارد قلمرو بقیه میشیم همسرم مرد خانواده میشه همه مردهارو کنار میزنه و اصلا حواسش نیست که داره چه ضرری به خانوادش میزنه ظاهرش خیلی دلفریبه این کار اینکه همه چی رو روال و روون پیش میره ولی عمقش یه فاجعس....مردهای اطرافش تبدیل به مردهای مسیولیت گریز میشن
یعنی کارها رو در نهایت به اصرار خودشم شده رها میکنن برای اون و مرزی برلی زندگیشون قایل نمیشن
اینجوری با این بار سنگینی که شوهرتون بدوش میکشه شما بجز یه معشوق تو اون زمان چیزی نیستید