یک دوستی دارم که توی یک دانشگاه معتبر دولتی ارشد عمران میخونه. چند ماه پیش بخاطر بحث پایان نامه و سمینار و .... با یکی از بچه های ترم بالاییش تبادل اطلاعات میکرده و از این حرفها...
بعد چند وقت پسره بهش میگه عاشقت شدم و میخوامت. خلاصه هر روز عاشق تر میشده هر کاری که دوستمو خوشحال میکرد انجام میده و از هیچی کم نمیزاره خود پسره هم توی دانشگاه شاگرد اوله و قراره بدون آزمون وارد مقطع دکترا هم بشه.
کلا پسره خیلی موجه بوده و یک دانشگاه اعم از استاد و دانشجو قبولش داشتن.
به دوستمم میگه بعد از دفاعت ازدواج میکنیم.
خلاصه همه چیز به خوبی و خوشی میگذشته که یه روز یک تلفن ناشناس به دوستم میشه و بهش میگه اون پسری که انقدر عاشقته و میخوای باهاش ازدواج کنی یکساله نامزد عقدی داره.
دوستم شوکه میشه و همون موقع به پسره زنگ میزنه و قرار میزارن.
سر قرارکه میرن دوستم پسره رو قسم میده؛گریه میکنه و ...... که راستشو بهش بگه
پسره هم میزنه زیر گریه که بله من یکساله با دخترخالم عقدم......