خانم خوشگلایی که حس میکنن زندگیشون سرد شده بیان یه لحظه

مرسی ازشما  

من خوندم نصف تاپیکشو عالیه😍

مرسی معرفیش کردی اینجا

سلام عزیزم خوبی

میگم همسرتم آزمایش داد واسه اقدام

واقعا منم صبرم زیاد بود اما الانا نه من هرچی میگردم تو رندگیم که ببینم بیشترین مشکلات حادم کجاست پیدا نمیکنم بیشتر سر چیزهای الکی باهاش مسکل دارم بعضی اوقات تو تنهایی به خودم میگم که چرا الکی لج مبکنم

بیشتر دوتا بچه هام کلافه ام کردن بعدهم اینکه از نظر سوهرمن بیشترین مشکل ما غرغر کردن منه ودومیش اینکه بعد به دنیا اومدن پسر دومم رابطه عمیق باهم نداشتیم چون میترسم واقعا نمیدونم باید چیکار کنم یکی این مشکل منه حل کنه وراهنمایی کنه

ان شالله همه مردها درست بشن الهی آمین  

منن همین جوری باردارشدم بجه اولم شوهرم فکرش رو نمیکرد ایتقدر زود باردارشم 

چه جوری بریم تاپیک دیگران من بلد نیستم بعد هم اینکه تاپیک دیگران رفتیم چه جوری باز بیام تو این تاپیک من اصلا نمیدونم

وووووووووی خووووودا دلم میخواد گازش بگیرم 😍😍😍

تا حالا هیچ بچه ای رو گاز نگرفتم ولی آخرش باید بچه خودمو گاز بگیرم 😂😂😂

اسم منم پریساست اسم شوهرمم رضا متولد ۷۵ام هستم😍😍😍

میشه یکی به منم کمک کنه مشکلم حل بشه😭😭😭😭

شوهرم خیلی رو مسائل بچه حساسه و واسه هرچیزی منو محاکمه میکنه

مثلا وقتی واکسن هجده ماهگیشو زدیم سه روز و نیم تب کرد و شوهرم لحظه به لحظه سرم داد و بیداد میکرد که تو گفتی ببریم این واکسنو بزنیم تقصیره توعه😭

از وقتی بچه دار شدیم کلا عوض شده هر مشکلی برا بچه پیش میاد ما دعوای اساسی داریم، کلا هرمسئله ای باشه من مقصرم از دید اون

من از سمت خودم تلاشمو کردم که همه چی خوب باشه همش خونه رو مرتب نگه میدارم غذا بموقع حاضره به مسائل بچه رسیدگی میکنم حتی زباله هارو خودم یا بابام که میاد اینجا میبرم چون شوهرم کلا توهیچ کاری کمک نمیکنه(حتی یبار باخودم گفتم اشغالا رو ببینم تا کی میخواد بذاره جمع شه دیدم نصف اشپزخونه شده اشغال اخر با بابام بردیم)

ما اتاقامونم جدا کردیم

چون وقتی پیش منو بچه میخوابه هربار که بچه یه نق تو خواب میزد شیر میخواست شوهرم انقدر میپرسید چی شده چی شده،تا اخر بچه کاملا بیدار میشد گریه میکرد

بعد صبحش شوهرم داد و بیداد میکرد که تو به بچه خوب نمیرسی که بدنش ارامش نداره و شبا نمیتونه خوب بخوابه😔

برای همین جامونو جداکردیم کلا

دیروز تولدم بود کلا به روی خودش نیاورد خودم کیک خریدم صداش کردم عزیزم بیا عکس بندازیم اومد چندتا عکس که گرفتیم دوباره پاشد رفت تو اتاقش

خیلی اعتماد بنفسمو از دست دادم اخیرا

خیلی سعی کردم قوی باشم و نذارم این مسائل منو از پا دربیاره

ولی واقعا دیگه کم اوردم همش به طلاق فکر میکنم اما چون میدونم بچه رو ازم میگیره نشستم زندگی میکنم با این وضعیت گندی که داریم

عزیزم با همین کارای قشنگ عشق و پررنگ تر کن تو خونه

تاپیک گلبوته رو بخون ۲۰ صفحه اول رو 

همه این کارا رو واسه خودت بکن 

شوهر منم ی هفته پیش تولدم بود ولی سر کار ی بحثی واسش پیش اومده بود اومد خونه عقده شو سر من خالی کرد حتی تبریکم نگفت عیبی نداره ی موقع هایی پیش میاد دیگ ولی خب بنده خدا پریروز شام برد بیرون و کلی گشت زدیم از دلم درآورد 

تو باید بدون توقع کاری رو انجام بدی تا از کارایی ک میکنه ناراحت نشی 

الانم برو تاپیک و بخون تا بدونی باید چیکارکنی 

خواهش میکنم عزیزم واقعا عالیه حالا هرروز یه قسمتشو کپی میکنم اینجا واسه کسایی که نمیتونن برن تو تاپیک

عزیزم شوهر شما نمیخواد کمک کنه اینو باید خودتون بهش یاد بدید 

خب چرا ازش نخواستید زباله هارو بزاره بیرون شوهر منم زیاد کمک نمیکنه حتما باید بهش بگی چیکار‌کنه چیکار نکنه 

شما هم از کارای کوچیک شروع ‌کن 

مثلا اسم شوهرتون علی هست اسم دخترتون ارمیتا

بگید بابا علی تشنمه ی کوشولو آب میاری واسم 😍😍😍😍

با زبون بچگونه بگو تا اثرش بیشتر بشه 

هرکاری ک میخوای رو باید بهش بگی از کارای خیلی کوچیک مث همین آب آوردن شروع کن تا بقیه چیزا 

انقد کنارش شاد باش تا از کمک کردن بهت و کنارت بودن لذت ببره اونجوری خودش کمکم رو قلتک میوفته 

یهویی نمیتونی از این رو به اون روش کنی