2737
2734

خیلی طولانیه،  اگر حوصله ندارید از تاپیک خارج شید . ممنونم 


کسی منو یادش هست ؟؟ 

ماندگار هستم .

از ده مرداد پارسال خونه پدرمم.  خیلی روزهای سخت تلخ و دردناکی رو دارم میگذرونم و تحمل میکنم . همسرم به خاطر خانوادش منو با چاقو زخمی کرد و فراریم داد خونه پدرم .

هیچوقت نگفت ببخشید 

نگفت بیا خونه 

نگفت که قراره چی بشه 

اما مرتب به پسرم میگفت که منم مثل مادرت عاشقشم و منتظرم خودش بیاد. 

با هم قهر نیستیم.  در کل این مدت تلفنی حرف زدیم. 

بیرون و خرید رفتیم و گاهی در شرایط خاص مثل بیماری پسرم،  شب هم اونجا خوابیدم. ولی هدفم این بوده که اساسی مشکلات حل بشه و همسرم متوجه ی خیانت و دورویی و ذات پلید خانوادش بشه . منو به عنوان شریک قبول کنه.  بفهمه که من و اون باید زندگیمونو بسازیم . از دهن بینی دست بکشه.  و ..... 

من اینجام و اون اونجا.  به شدت هم راضیه.  من فیلمهایی که پسرم از باباش میگیره رو دیدم که با ننه باباش چه ذوقی میکنه. 

پدرشوهرم به پسرم گفته : وقتی چهار ماهت بود و دعوا شده بود مادرت تو رو سر راه گذاشته بود و من اومدم نجاتت دادم.  یعنی میخو ام بگم تا چه حد ابلیسه که میخواد من و پسرمو از هم جدا کنه.  فکر کرده پسرم مثل شوهرم احمقه 

ادامه.....












ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2731
2738

خانواده اش همین یک پسر رو دارن . هفده سال دمار از روزگار من درآوردن و من تحت فرمانشون بودم.  و فقط چشم و بله قربان گفتم. تا اینکه مسائلی باعث شد که طغیان کنم و منزل مستقل بخوام.  نزدیک چهل سالمه و پسرم بزرگه.  اونها هم نقشه ها کشیدن و زندگی منو همسرم کلا به هم خورد . البته لازمه بگم که اجازه ی نزدیک شدن به هم رو نداشتیم.  همسرم تنها بود و صد در صد پدر مادرشو قبول داشت و منو مثل اونا کلفت میدونست  . ته قلبش دوستم داره ولی چون به هیچ عنوان مستقل نیست و نبود جرات ابراز نداشت و نداره . شاید تعجب کنید.  پس صبر کنید بیشتر بگم.   مادر و پدرش از روز اول منو زیر سوال میگرفتن.  هر صبح باید گزارش میدادم که همسرم چه تایمی صرف رابطه کرده و چندبار ارضا شده یا چه حرفهای محبت آمیزی به من زده یا چه قولی داده.  .....  البته با سیاست و تظاهر به خیر خواهی اینکار رو انجام میداد مادرش.  تلقین به من و گول زدنم خیلی سال طول کشید.  چشم باز کردم و دیدم ده ساله که جدا میخوابم از شوهرم.  بچه ام ده ساله شده بود.  رابطه ی ما یواشکی و خیلی خیلی کم و مثل گناهکارها انجام میشد.  مثلا دو سه ماهی یکبار داخل زیرزمین و به مدت سه دقیقه و اونم فقط برای تخلیه ی همسرم. تعجب کردید؟ ؟ حتی مشاور خودم هم باور نمیکرد . مشکل من اعتماد بود . تنهایی. من در پیله ای بودم که برام درست کرده بودن و اجازه رفت و آمد با کسی رو نداشتم.  مشکل بزرگ من تربیت غلط من بود.  تربیتی که فقط باید چشم میگفتم  .اعتراض نمیکردم.  و رییس خانواده پدری بود کنترلگر و سرزنش گر و ..... . من در دریایی از نادرستی ها غرق شدم. همسرم رو بیکار در خانه نگه داشتن.  مثل یک طویله  و حیواناتش فقط زنده بودیم و برای ما تصمیم میگرفتن.  میدونستم درست نیست ولی اراده ی تغییر نداشتم.  


ببین عزیزم. مگه آدم چندبار میخاد دنیا بیادوزندگی کنه،طلاقتو بگیر وقتی خانوادشو ب تو ترجیح میده.. بچتم ازش بگیر .اگه زیر هفت ساله باخودت ببرش.بالای هفت سالم خود بچه میگه دوس دارم با کی باشم

خیلی سال طول کشید که جرات اعتراض پیدا کردم . و خواستم که برای زندگیم تلاش کنم . پنج سال طول کشید و هزاران ماجرا پیش آمد تا من توانستم خانه ای داشته باشم که خانه ی خودم و همسرم و پسرم باشد . اما دست بردار نبودن.  هر روز خانه من بودن . من همان کلفت بودم . من و همسرم فضای نفس کشیدن نداشتیم.  همیشه دعوا بود . پدر شوهرم مشکلات شدید رفتاری داره.  و عواقب اون مشکلات تزریق میشد به زندگی من و همسرم.  درواقع ما زندگی شخصی نداشتیم و تمام لحظه ها صرف مشکلات پدر و مادرش میشد . همسرم از پدرش عصبانی بود و منو کتک میزد.  دوباره و دوباره دعواهای خانوادگی.  پدرشوهر با پدرم شروع به دعواهای بی دلیل کرد . و این مشکلات دامن زندگی مارو  گرفت . و اون دعوا و چاقوکشی به دلیل اعتراض های من بود به اینکه از همسرم میخواستم شغلی برای خودش دست و پا کنه که از زیربار منت پدرش خارج شه که بتونه حرف دلشو بزنه و بیش از اندازه امتیاز به اون نده که انقدر وقاحت به خرج بده که به خواهر مطلقه ی من پیشنهاد  بی شرمانه بده . بله.  پدرشوهرم مزاجم خواهر جوان من میشد و ......

همسرم فقط دلش مادر و پدرش رو میخواست. مغزش رو تعطیل کرده بود و سپرده بود به اون ابلیس ها . نفرت اونها از من هم از وقتی بیشتر شد که خواستم مستقل بشم و از زیر یوقشون بیام بیرون و اونها تحملش رو نداشتن.  پسرم هر وز برام خبر میآورد و از شستشوی های مغزی پدرش توسط اونها تعجب میکرد و حیران میشد. قرار بود من خونه ای رهن کنم و بریم با هم زندگی کنیم ولی کسی کمکمون نمیکرد. پدرم که مخالف بود و همسرم هم به پسرم گفت اگر بری تمومی. مثل پدرش که به خود همسرم گفته بود . البته طوری تلقین کرده بودن بهش که نیاز به انقدر صراحت نداشتن. همسرم میدونست اگر کمی متفاوت از اونها درخواستی داشته باشه کارش تمومه.  و ولش میکنن.

بماند.


من خونه ی پدرمم. روزگار خیلی بهم سخت میگیره ولی به هیچ عنوان قصد برگشت یا آشتی با اون شرایط رو ندارم . به همسرم گفتم که خانواده اش چطور انسانهای بیرحمی هستن. و سعی کردم روشنش کنم .اما بدتر و بدتر و دورتر و دورتر میشه. چون اعتماد غیرقابل باوری به اونها داره.

برای فشار به من قرار شد برای همسرم زن بگیرن.  و چندبار خواستگاری رفتن. و انگار یکی مورد پسند مادر پدرش قرار گرفته و میخواستن همین عید بیارنش. حتی همسرم یکبار هم نرفته و میگه که زنه رو ندیده.  حالا اینا مهم نیست . چرا هست! !!!! دارم خرد و خاکشیر میشم.  خیلی گریه میکنم و وزن کم کردم.  خدایا عدالتت کجاست؟؟؟؟؟؟؟

همسرم بهم زنگ زد. قرار گذاشتیم بی اطلاع دیگران همدیگه رو ببینیم.  زیرچشماش گود افتاده بود . داغونتر از من . مثل مرده ی متحرک .

نمیدونست از کجا شروع کنه . نمیدونست اصلا باید چی بگه.  خیلی دور زدیم.  خیلی بیخودکی دعوا کردیم و همدیگه رو متهم کردیم.  

خجالت کشیدم بگم داری زن میگیری!!!! انگار زناکارم و گناهه منه که دارن براش زن میگیرن یا زندگیمونو سر هیچ و پوچ به هم زدن. یا ترسیدم غرورم له بشه.  

تا اینکه حرفو رسوند به اینکه قراره یک کار مهم بکنه.  گفت از اونا خواستم کمکم بکنن تا یک کار بزرگ و پولساز راه بندازه.

و اونا شش هفت ماه گفتن باشه و حالا زدن زیرش و نمیخوان کمک کنن برعکس ادعاهای همیشگیشون.  

تعریف کرد که تصمیمش چیه.  از دستش خیلی ناراحتم اما تو دلم به هوش اقتصادیش آفرین گفتم.

حرف رسید به اینکه به این نتیجه رسیده که من راست میگفتم.  و خیرخواهش بودم و پدر مادرش بیرحمن و به خاطر خودخواهی و نادونی نابودش کردن و اجازه ندادن پدر خوب و همسر مناسبی باشه .

معذرت خواست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

گفت میخواد جبران کنه و برگردم خونه. گفت متوجه شدم چه نفرت بی دلیلی تو دلشونه و فقط برای اینکه منو میخواستی باهات اینکارارو کردن و طاقت نداشتن که من زن داشته باشم و تمام محبتم رو برای خودشون میخواستن . گفت و گفت و گفت . گفت برگرد خونه. قول میدم ریختشونو تا ابد نبینی و هرکاری بگی میکنم که بشم همون مرد رویاهات . گفت انقدر فهمیدم که  میتونه زنده  سرت رو ببره و مغزت رو خام خام بخورن...........

شرایط بغرنجه دوستان.  همسرم یکطورایی عجیب غریب شده.  کاملا ناامید شده از اونها و حرفهایی میزنه که تو خواب هم نمیتونستم بشنوم .



اینهمه حرف زدم و سرتونو درد آوردم فقط برای یک سوال !!!!!!



همسرم مطمئن نیست مادر پدرش چه ابلیس هایی هستن. به زبون میگه ولی قلبش باور نداره. و من برای اینکه بهش ثابت کنم که چه ذات خطرناک و بیرحمی دارن و هدف و نقشه اشون چیه ؛ یک پیشنهاد بهش دادم .

گفتم که تو خونشون شنود نصب کنه. !!!!!!!!!!!

گفتم اونها هیچوقت به تو راستش رو نگفتن و نخواهند گفت . روش اونها هم برای فرمانبری همسرم هم تظاهر به اینه که رییس اونه و سردواندن و چشم گفتن های الکی و ......

حتی توضیحش هم سخته.

من میشناسمشون. من مثل یک شخص خارج گود اون دو نفر رو دیدم. من نقشه هاشونو فهمیدم.  خیلی خیلی مطمئنم از اینکه وقتی دو نفری با هم هستن ، ایده ها و نقشه هاشونو و روش اجراشونو با هم درمیان میزارن. و تنها راهی که میشه ثابت کرد که منشا بدبختی من و شوهرم کجا بوده رسوخ به تنهاییه این دو نفره.  

همسرم وقتی پیشنهادمو شنید یکساعت سکوت کرد . قدم زد . دور پارک چند دور دوید و در آخر که نشست پیشم با اکراه  قبول کرد  . ولی بعد چند روز خیلی مطمئنه که میخواد اینکارو بکنه.

اما من ترسیدم . با اینکه حق با منه و برگ برنده ی منه و از الان نتیجه رو میدونم،  اما ترسیدم! !!!

به چند دلیل :

حس کردم منم مثل اونا یک هیولا شدم .

حس کردم انتقام به این شکل غیرانسانیه

ممکنه همسرم نابود بشه و آمادگی روبرویی با این  حجم از وحشت رو نداشته باشه
نمیخوام الگوی بدی برای بچم باشم
نمیدونم واقعا چکار کنم . از یکطرف با اینکار درد بیست ساله ام التیام پیدا میکنه و ذات کثیف اون دوتا مشخص میشه و از طرفی همسرم تا ابد درد خیانت رو روی دلش حمل خواهد کرد و به هیچکس حتی بچه ی خودش هم اعتماد نخواهد کرد .
نوشتنش هم اینجا برام سخت بود.  
میشه کمکم کنید؟
کسی تجربه ی این مدلی داره؟

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز