یه همسایه داشتم که یه بار علکی علکی اومد در خونه اینقد سرم داد زد
منم هیچی نگفتم
ولی سالها باهاش حرف نزدم
تا اینکه پدرم رو به قبله شد و صبح روزی که رحمت خدا رفت
دیگه فهمیدم داره تنهام میزاره
رفتم تو حیاط و زدم زیر گریه
همین همسایه صدام شنیده بود
اومد پشت در
صدا زد مریم مریم
منم در باز کردم و تو بغلش سیر گریه کردم
گفتمش بابام داره میره😭😭😭
اونقد دنیا بهم سخت گرفت که تو بغل دشمنم گریه کردم و پناه گرفتم