امشب مراسم عقد پسر خاله شوهرمه.منم وقت از آرایشگاه گرفتم.به شوهرم گفتم بچه رو میخوابونم توهم بعدازظهر پیشش بخواب تا بیدار شین من برگشتم.گفت که نه الابلا من بچه رو میبرم پیش مادرم بالا منم گفت باشه
بعد که برگشتم دیدم بچه تو سرما بغل باباشه.
گفتم مادرت و خواهرت شعور نداشتن یک ساعت بچه رو بگیرن تا تو آوردی بیرون سرمابخوره
خلاصه دعوامون شد به شوهرم گفتم ۴سال هربلایی که خودت و خونوادت سرم آورده رو قبول کردم ولی این بار پای بچم درمیونه دیگه قبول نمیکنم.گفتم امشبم مراسم نمیام گفت بدرک
شمابودین چیکارمیکردین