سلام خانومای گل
مادر شوهرم یه همسایه داشت یه زنوشوهر بودن با یه دختر7ساله به اسم ریحانه.پدر خانواده خیلی سخت گیر بود کلی تو گوش بچه خونده بود که نذاره کسی بیاد خونشون یه روز که رفته بود سرکار سرظهر بچه میاد بیرون میگه مامانم از صبح پانشده به منم صبحانه نداده خلاصه نگو مامانه مرده تازه بازم نمیذاشته کسی بره داخل.این از مادره سه ماه بعدم که میشه هفته قبل باباهه عین مامانه میشه بااین تفاوت که یک روز و نیم میخوابه ولی تو خواب خر خر میکرده بازم بچه میاد بیرون میگه.بازم نمیذاره کسی بره داخل همسایه ها با زور میرن داخل باباهه رو اورژانس میبره فردا صبحش فوت میکنه.
خیلی غم انگیز بود
راستش هدفم این بود به گلاتون آموزش بدین هم شماره اورژانس رو هم یکم زبل تر باشن.اگه یه چیزایی دیدن هوشیارتر باشن البته خدا شما رو براشون حفظ کنه