شوهرم خونه مامانم دوروز همش گریه میکنم باهام خیلی بد رفتار میکنن دوست ندارم دیگ بیاماینجا بخاطرشون باشوهرمم دعوام شد . از همشون بدم میاد خاک تو سر بدبختم تا خواهرزادم سرم داد میزنه میگه گمشو ب تو چ بابام خواهرام برادرم انقدر بهم فحش دادن توهین کردن رفتم تو اشپزخونه گریه کردم
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
مریضن؟ همه به تو فحش میدن؟ خب رفتنت چی بود؟ حالا رفتی برنگشتنت چیه؟؟ خب برگرد
از تهران کوبیدم رفتم خواهرم اینارو از میانه بیارم اخه مادرشوهرش فوت کرده بود هزینه رفت و برگشت بالاخره بنزین میخواد عوارضی میخواد هزینه ی روز سرکار نرفتن شوهرم همه ب کنار دیشب آوردیمشون اونا خونشون تو کوچه مامانمه من راه دور از خانوادمم . توماشین داشتم باشوهرم حرف میزدم ابجیم از اینور محکم زدتم ک حرف نزن بسه . هیچی نگفتم اومدیم رسیدیم داشتیم شام نیخوردیم گفتم من ماست میخوام شوهرم گفت من میرم میارم از یخچال ابجیم داد زد سرم خجالت بکش پاشو خودت گفتم ب تو چ بعد رفتم خودم اوردم همین ک ریختمخواهرم گفت فقط تو آدمی گفتم نه توام ادمی همشوم بهمنگاه کردن . بعد داشتن اونا میرفتن خونشون شوهرم گفت پس فردا صبح میریم خونه میزارمت از اونجا میرم سرکار منم گفتم من نصف شب نمیتونم بلند شماز خواب خواهرم گفت باشه بحث نکن بزار بره بخوابه گفتم ب تو چ اخه فضولی بعد ب شوهرم یکمم جو دادن بدون شببخیر رفت خوابید . صب رفتم شوهرمو بیدار کردم اومده خواستم صبحانه بیارم جا نونی رو گذاشتم رو اوپن اون یکی خواهرم اومد زود برداشت برد پیش شوهرم درحالی ک کارای خودشم کردنی غر میزنه شوهرمم گفت نمیخورم دوباره نشستیم شوهرم گفت چایی بیار پاشدم چایی بیارم خواهرم پاشد زود چایی بیاره پاش گیر کرد ب فرش کم مونده بود بیفنه شوهرم عصبانی شده روم ک چرا خودت نمیاری منم عصبی شدم گفتم من داشتم میاوردم ک اون دوید آورد میخواست نیاره . باهام قهر کرد شوهرم حرف نزدیم من رفتم خوابیدم شوهرمم با داداشم رفت بیرون از اونجا اومده بود بجای اومدن پیش من رفته بود خونه خواهرم . بعد دوساعت پیش گفتم چرا تلویزیون و زدید اینجا هیچی نمیده خواهرم ک مجرد گفت گمشو بزار بمونه گوشت تلخ عوضی . منم ناراحت شدم درو کوبیدم رفتم بالاپشت بوم ی ساعت تو سرما نشستم شوهرم نیومد بگه ناراحت نباش . اومدم رفتم تو اتاق تنها نشستم بعدبابام گفت چرا تنها نشستی گفتم تنها بهتره بعدش شوهرم اومدم گفت بیا بریم بگردونمت منم گفتم گمشو بیرون اونم رفت پذیرایی نشست یک ساعت دیگ رفتم نشستم پیششون خواهرزادم ۹ سالشه اومد بابامو صدابزنه بگه بیا بریم بابام کارت داره فقط گفتم چی شده چیکار داره پیش شوهرم داد زده سرم ک ب تو چ گمشو همش حرف میزنی بعد بابامم داد زد سرم خفه شو روانی چرا داد میزنی گریم گرفت رفتپ آشپزخونه گریه کردم آبروم پیش شوهرم رفت برم دیگ برنمیگردم اینجا شوهرم منو آدم حساب نمیکنه
اره میرم . راستی داداشم دیشب ک اومدیم ب همه سلام داده با من حرف نزده میدونی چرا چون سه و نیم میلیون طلامو فروختم گذاشتم تو حساب مامانم البته شوهرمم میدونه مامان و خواهر و برادرم بدون اطلاع من رفتن هشتصد برداشتن واسه چکشون وقتی فهمیدم گفتم بده ناراحت شده باهام حرف نمیزنه
به نظر من واسه شوهرت درد و دل کن، و بهش بگو تو پشتم باش و نزار کسی بهم بی احترامی کنه بگو تنه ...
شوهرم از اینا هم نفهم تره خانواده خودشم بی احترامی کردنی پشتم واینمیسته و خانوادش سر ی دعوایی همشون باهم تنها گیرم آوردن تو میانه خودشم با اونا بهم فحش و توهین و هر چی فکر کنی حتی خواهرزادش