2733
2734
عنوان

خاطره زایمان من

632 بازدید | 23 پست

دوشنبه ۱۴ آبان باید میرفتم بیمارستان 

دکترم گفته بود قبل ساعت ۵ اونجا باش

عصر روز قبلش شاد و‌خرسند با مامانم‌رفتیم آرایشگاه موهامو کوتاه کردم یکم بعد گفتم یه براشینگ خوشگل برام بکنن بعد پیاده اومدیم تا خونه. ساعت ۸ شب یه کم سوپ با یکم کاچی خوردم تا ساعت ۱۲ ام باید مایعات میخوردم بعدم که هیچی. هم استرس داشتم هم یکم انقباضهای وقت و‌بی وقت. دکترم گفته بود انقباض داشتی صبر نکن بدو بیمارستان به منم زنگ بزن. اما من دیدم چند ساعت بیشتر نمونده دیگه. بعدم یه خواب ۴ ساعته داشتم که به گفته شوهرم خروپف کردم همه رو . اون اصلا خوابش نبرده بود. چیزی نمیگفت اما خیلی استرس داشت. ساعت ۴ پاشدیم بی صدا اماده شدیم همه وسایلارو برداشتیم منم آرایش کردم و کای پسرمو تو خواب بوسیدمو بغل کردم با مامانمم روبوسی کردم و رفتیم بیمارستان ساعت شد  ۴:۳۰ .رسیدیم تا پذیرش بشیم و بریم بلوک زایمان ساعت ۵ شد. خانومه که داخل بود بدو زود بیا تو حاضر شو وگرنه می مونی برا فردا!!!

اونجا آماده شدم  با لباس خنده دار اتاق عملی با ویلچر بردنم اتاق عمل . شوهرمم همچنان بال بال میزد.

بعد دیگه فضای اتاق عمل و آدمای مهربونش. تا چند ساعت قبل از اون تو خونه گردگیری میکردم اونجا نمیذاشتن از ویلچر پاشم! هی میگفتن بخواب به پهلو تکون نخور فلان ... تو بارداریمم یکم کمبود توجه داشتم دیگه اونجا تامین شد کمبودم 😀

بعدم که دکترم اومد با مهربونی دستامو گرفت و تزریق بی حسی به کمرم و شروع شدن عمل... چند دقیقه بعد صدای گریه دختر قشنگم پیچید تو اتاق و من هی گریه کردم و خدا رو شکر کردم و آیت الکرسی خوندم. بعد یعالم وقت داشتن شکممو میدوختن. پمپ دردم گرفتم که خیلی خوب بود.

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

مبارک باشه انشالله هزارساله شدنش زیرسایه پدرومادر

خیلی خوبه از زایمانت خاطره خوب وشیرین داری منم ارزوی همچین زایمانی داشتم ولی بازم خداروشکر

تا خداهست غم فردا رونداشته باش ...خدای امروز،فرداهم هست❤️
2728

مبارکه ایشالا قدم نی نی تون خیر باشه چه خوب ک همه ی داستانو یجا تعریف کردین 

من عاشق خاطرهای زایمانم❤️

میشه واسه خوب شدن زندگی خواهرم و خوشبختی برادرم یه صلوات بفرستین🌹😘❤️
2740

بعدم که بردنم ریکاوری. برام شکم بند محکمم بستن و تو ریکاوری موندم یه ساعتی . هی میگفتن شوهرت اون بیرونه خلاصه معروف شده بود 😄

بعدم همونجا به دخترم یکم شیر دادم. بعد خواب و بیدار بودم. شکمم دردای گاه و بیگاهی داشت میگرفت. که پمپ دردو میزدم آروم میشد. بعد بردنم اتاقم که تو راه هی میگفتن چه مریض خوبیه آه و ناله نمیکنه. بعدم بردنم سرجام گذاشتن و آب مقطر ریختن تو حلقم . 

بعدم که منکه دخترمو دیده بودم قشنگ قیافش تو ذهنم بود یه آقایی ام با موبایل شوهرم کلی فیلم و عکس واسمون گرفته بود. بعد تو اتاق بودیم گفتن بچه تونو آوردیم بعد یه بچه رو گذاشتن رو سینه من اونم شذروع کرد به شیر خوردن ملچ مولوچ دیدم اصلا مو نداره گفتم بابا دختر من سرش پر از موئه. این بچه من نیس دختره میگفت نه اشتباه میکنی. خلاصه دستبنداشو چک کرد دید بله اشتباهی اورده! حالا اونم سینه منو ول نمیکرد 😐😐😐

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز