سلام دوستان
من 12 ساله ک ازدواج کردم
و ی خواهر شوهر دارم ک فقط 6 ماه از من کوچیکتره
خیلی باهم خوبیم و من واقعا مث خواهر هرکاری از دستم براومده براش کردم
اونم خدایی هیچوقت برای من و بچم از محبت کم نذاشته
حتی خودم واسطه ی ازدواجش شدم و تو جهیزیش کلی کمکش کردم حتی لباسشویی و گازشم خودمون خریدیم تا هر جایی ک فک کنید و از دستم براومد براش انجام دادم
حالا دوروز پیش باهم ی کم سرسنگین شدیم
برگشته میگه من همش به تو احترام میذارم تو هر چی دلت میخواد میگی
( مثلا من تو حرفام مث دوتا دوست صمیمی باهاش رفتار میکنم خیلی راحت مثلا حتی یموقعه های بهش گمشو و بیشور و در این حد حرفا میزنم)
بعد مثلا ی رفتار اشتباهی داره مشورت میکنه بهش میگم اینجوری کنی بهتره
حالا برگشته میگه تو هر چی میگی من گوش میکنم یعنی داره سر من منت میذاره ک من حرف تورو گوش میدم و رفتار اشتباهم تکرار نمیکنم
حالا ایناهمه ی طرف
الان میگه دور و بریا میگن تو مث سگ از این زنداداشت میترسی
میگم من چیکار کردم یا تو چیکار کردی که بقیه اینجوری میگن
میگه حتما ی چیزی هست دیگه
من بقیه زنداداشام میشورم میذارم کنار ولی به تو نمیتونم حرف بزنم
تو همیشه خودتو بالاتر میدونی منم قران اوردم وسط قسم خوردم ک به همین قران اگه من ی لحظه خودمو از تو بالاتر دونستم یا تورو از خودم پایینتر دونستم
نمیدونم چرا ی دفعه اینجوری شد
تورو خدا شماها بگید چیکار باید کرد
اصلا دلم نمیخواست رابطمون خراب بشه ولی ک اینجوری گفت دلم شکست
همش فک میکنم درو و بریا ک حسودیشون شده از رابطمون
گوشش پر کردن
بنظر شما چه اتفاقی افتاده؟؟؟
ببخشید طولانی شد