من با مادر شوهرم زندگی میکنم
و امیدی به مستقل شدن ندارم
بگذریم
کوچولوم سرما خورده تمام روز بی تابه
و همش بغلم میخواست و اصلا نتونستم کارهام بکنم
مادرشوهرمم نبود چند روز
دیروز بردیمش یه شهر دیگه متخصص ببینش
و شب برگشتیم خونه
دیدیم چراغ های خونه روشنه
به شوهرم گفتم خاک بر سرم
خونه کثیفه و داداشت لابد همه رو دیده(کلید داره بلاخره خونه پدرشه)
گفت به اون چه مربوط
بچه مریض بود
حالا امشب جاریم اومده تو جمع جلو مهمون هام میگه
شوهرم گفت خونه ات شلم شولبا بوده
رفتی بیرون!!
گفتم بچه ام مریض بود نرسیدم
ولی خیلی خجالت کشیدم
از مهمون هام
الان چی میگن
میگن زنه کثیفه فقط مهمون میاد مرتب میکنه😭
همش اعصابم خورده
این همون جاریمه که در هفته ۵ روز بچه هاش میزاره پیشم
میره دنبال کارهاش و تفریح هاش