۴_ گفتم پس من باهات قطع ارتباط میکنم. دوسال از همه کس و همه چیز دور بودم ک ارامش داشته باشم. حالآ تو میگی اون ادم خوبیه، اوکی، با هم خوش باشید.
منم قوانین زندگی خودمو دارم. هر کی با اون در ارتباط باشه، من باهاش قطع رابطه میکنم. گفت تو اشتباه میکنی. اون دوست ماعه، و رفتو امد و روابط ما هم ب خودمون مربوطه! خدافظی کردم و اومدم
دو هفته از اون جریان میگذره. با خانوادم صحبت کردم. خاهرم بهشو گفته ب جهنم ک شیرین میخاد قطع رابطه کنه. از اونروز چندیییین بار ب بهانه های مختلف خانوادم و خواهر برادرام رو دعوت کرده خونشون و بیرون و باغ و پارتی و .... ب من حتی زنگ نزده حالمو بپرسه و مخصوصا ب خانوادم حرفایی زده ک ب گوشم برسه، گفته من نیازی ب شیرین ندارم که توی جشن هام بگمش. دوس داره رفت و امد نکنه، ب درک! میفهمه ضرر کرده!!!!
دیروز همه خاهر برادرام باهاشون رفتن شمال. هیییچکدوم یه کلمه نگفتن تو هم میای یا نه!!( این مدت ک روابطمون سر گرفته بود،توی هر جمع، حتی خودمونی ، ب من و شوهرم میگفتن ک کنارشون باشیم)
اما الان انگار از خداشونه که نباشم توی جمعاشون. انگار منتظر قطع ارتباطم بودن. ب مامانم گفتم من ادم نیستم ک بهم نگفتید؟ میگه تو میخای با اون قطع ارتباط کنی دیگه واسه چی بگیم بهت!!!