عقدیم و دور از هم.دیشب رسیدیم شهرشون.من و شوهرم.نمیدونم کسی یادشه درباره جاریم حرف زدم یا نه.اما یه جاری حسود دارم که اذیت میکنه و یبارم بخاطرش جواب مادرشوهرمو دادم.کلا باعث میشه با بقیه م دلخوری ایجاد شه.حتی سلام علیک درست حسابی ام باهات نمیکنه و اخمو غضب کرده میشینه یه گوشه.برام جالبه با این حالش هر وقتم من میام بدو بدو پامیشه میاد.فک کنید من دیشب رسیدم الان اومده یه ربعم هس نشسته تو پذیرایی صداش میاد.من و شوهرم تو اتاقیم هنوز بیرون نرفتیم.هر بار من میام زرت و زرت اینجاس و دماغش تو دیوار.کسی میدونه این فازش چیه؟اصلا دوس ندارم برم بهش سلام بدم.دورادور یه زیر لب میخوام سلام بدم و منم با اخم بشینم🤨
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
محل نده از دور یه سلام کن وبعد با شوهر بگو وبخند ونیشت باز کن😀😀
زیباترین حس دنیا مادریست😍مادری فقط عشق وحال وبوس وبازی ولوس شدن وشیرین کاری نیست.مادری یعنی خستگی.....موی شونه نزده ...چای سرد....نصف شب بیدارموندن وسرگرم کردن بچه....نق زدن وگریه...بدغذایی...دعا برای پی پی کردن بچه یبوس...تعویض پوشک....ازهمه بدتر وقتی دستشویی داری وبچه نمیذاره بری😩😧.........مادربودن یعنی خودت وقف کسی کنی که عاشقانه دوستش داری هرچندبزرگ بشه یادش نمیاد😧