تَــرفندهاي رفتــار با خانواده همســر👨‍👩‍👦‍👦

بله دوست عزیز. صحبتهای شمام متین و درست. 

اما قبول کنید که بعضی از این خانواده ها بسیار پر توقع نمک نشناس و ناسپاس هستن. 

رفتارهاشون از روی غرض و خباثته. 

ما بعد از ازدواجمون جرات نمیکردیم یه مسافرت کوچیک بریم چون بعدش دعوا و تیکه و قهر وقهر کشی بود. دائم انتظار داشتن با ما همه جا بیان. 

ببینید درسته که باید تا حدودی هواشونو داشت ولی کاش میشد ما هم به اون سطح فرهنگ از زندگی برسیم که اجازه بدیم زوج های خانواده مون راحت و مستقل زندگیشونو بکنن و توقع هیچ چیزی رو ازشون نداشته باشیم. 

دقیقا کاری که ما خودمون با برادرم و همسرشون کردیم. هیچ توقعی ازشون نداریم چون بواقع اونا که گناهی ندارن میخوان زندکی کنن باهم و خوش باشن. چرا با توقعاتمون زندگیشونو به تنش بکشیم.

برادرشوهرم توآژانس کار میکنه.خرج شیرخشک و پوشک به زور در میاد.حالا بیا برا ۳۰ نفر گوشت و برنج و میوه بخر پذیرایی کن.اینو مادرشوهره بیشعورم نمیفهمه.چیزیم بشه و ازاونا پول بخواییم میگن دیگه زنت چی خواسته که میخایی بری براش بخری 😐بیچاره منو جاریم

خانمامدتهابودمیخواستم یه تاپیک بزنم ولی بنظرم اینجابهترین شرایطه برای گفتن حرفم اولش که اومدن خواستگاریم گفتن یه زمین توبهترین جای شهرداریم برای شوهرم وداداشش.تامدتهابعدعقدمم حرفش بودکه دوطبقه بسازنش ولی یهوزمستون پارسال خیلی اتفاقی فهمیدم که زمینودادن برادرشوهرم رفتم به مادرش گفتم بهم توپیدکه اگرتومیرفتی طبقه بالاهمیشه میگفتی پایینودادن اونابالارودادن به من وناراضی بودی گفتم نه من اینونمیگم (به ذهنم نرسید بگم حالاچرامابایدبالاباشیم)بعدش گفت داداش بزرگه به ماقرض داده وماعوض قرضش بهش زمین رودادیم.خلاصه بعدازنمازعشامیخوندم زیادمن یک‌چهارم پول زمین روبه مادادن وفقط خدااااامیدونه که من چه اشکهاکه نریختم وچه دعواهایی که من و شوهرم نکردیم احساس میکردم تحقیرم کردن چون شرایط مالی برادرشوهرم خیلی ازشوهر من بهتره ولی اونابه بهانه کمک بهترین جاروبش دادن تاحرف هم میزدم مادرش می‌گفت طلاهاتوبفروش بروخونه بخر....خلااااصه ازاونروزمادرشوهرموکه صادقانه دوست داشتم ازچشمم افتاد.دیگه تیکه انداختن ای اونم شروع شد.گیرکردم الان بلدنیستم چطوررفتارکنم هرجمعه زنگ میزنه نهاردعوتم می‌کنه خیلی هم زحمت می‌کشه امامن احساس میکنم لقمه توگلوم میمونه چون دوستش ندارم ودارم حاصل زحمتشومیخورم ازخودم بدم میادشوهرم کارش جوریه که دوهفته هست دوهفته سرکاره دوهفته کارشوهرم وقتی تنهام مطلقانمیرم خونشون اونم مرتب تماس میگیره که بیاولی یادم میاد که چی بی حرمتی بهم کردن براذرشوهرم چندوقت دیگه خونه ی شیکش امادس ومیره توش امامن خوردم به گرونی مسکن وهنوزقسمت نشده بخرم.هرروززنگ میزنه که تودیواربرات خونه دیدم امامن خندم میگیره که توحقموگرفتی الان کمکم میکنی!!!!!!!مرتب بهم میگه شوهرت نداره خونه معمولی بگیریم نیست بگه شوهرم که نداشت چراتوبش رحم نکردی.من میبینم باجاریم می‌ره کاشی انتخاب می‌کنه و....همش میگه باید تو توی رفاه باشی امامن..‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌باوجودیکه بعدازعروسیم دوسرویس طلامادرم بهم دادکه فروختیم ماشین خریدیم والان اوناهم ازش استفاده میکنن هفت سال تمام جاریم بالاسرشون بودچون استفاده کردوبچه هاشو بزرگ کردباوجودیکه شوهرش توشهررپیشش بودامامن هیییچ کمکی بهم نشدچون شوهراون پول داره وبهشون پول میده

خییییلی طولانی شدببخشید.راهنماییم کنید.ممنونم

من شوهرم همون اول بهم گفت نذار کسی یا خانواده خودم ندونه من ازت حساب میبرم هرچی شد بگو ببینم شوهرم چ میگه. کلا منم خودم این روالو دوس دارم شوهرمو بالا بکشم این موضوع باعث میشه ازش حساب ببره خانوادش.

هیشکیم قرار نیس بدونه تو خلوتمون بدون من حتی اطلاع من حتی ابم نمیخوره .

[QUOTE=71755472]آخه قبلا به بهانه یی هزینه زیاد بچه داری رو نیاوردم الانم شوهرم شغل ثابت داره موندم دیگه چی بهشون بگ ...[/QUOTE

بیخیالشون باش. چند باری که محترمانه بگی فعلا صلاح نمیدونیم خودشون متوجه میشن که داری محترمانه بهشون میگی به شما ارتباطی نداره. هر چقدر هم اصرار کردن که روزی با خداست و ما کمک میکنیمو فلان شما همچنان بگو فعلا که صلاح نمبینیم...

خونه مادرشوهرم ماشین ظرف شویی داره ولی تو گذاشتن سفره و جمع کردن همیشه کمکش میکنم حس میکنم زشته چون واقعا زشت ولی خودش ک اومد خونمون با اینک جوونه هیچ کار نکرد منظورم همین گذاشتن سفره بود منم وسایلو گذاشتم اپن شوهرم چید  اخه میگم چ جوری دلشون میاد ب خدا ادم هرخونه میره غرییم باشه اینکارو میکنه نمیتونم درکشون کنم ب نظرت الکی حساسم؟توخانواده ماهمه این جیزا کمک میکردن یکی برنج میکشید یکی خورشت باهم سفره میزاشتن ولی مارشوهرم میاد تنهایی باید انجام بدم من بد دلی میدونم نمیدونم چیکارکنم

من هیچ وقت راجع به کارایی که مادرشوهرم میکنه ویا لباسی که میپوشه نظر نمیدم ولی مادر شوهرم راجع به رنگ لباس و مدل لباسای من نظر میده بعضی وقتا سراین قضیه باشوهرم بحث میکنم چی کار کنم توکارام دخالت نکنه

سلام.

به نظر من همه مثل هم نیستن.

اگه خانواده خوبی هستن باهاشون خوب باش. دیدم کسایی که عروسشونو احترام میزارن و بسیار با شعور هستن.

کسایی هم هستن مثل من.

من که ازشون مهر ندیدم.سالی یکبار دعوتشون میکنم خودمم تا دعوت نکنن نمیرم.

شاید دوماه یکبار.البته اونم از خجالتم در میان و تا یه مدت عصبی میشم.

تو شهر غریب هم هستم هیچ کس از خانواده و فامیلم نیستن.بیشتر تو خونه یا سر کارم خودمو سرگرم میکنم.

دوری از همه چی واسم بهتره حداقل آرامش دارم.

بعد یه مدت

خودتون دستتون میاد چطوری رفتار کنین.با هر کسی در شان خودش رفتار کنین.

ی ترفند دیگ

همیشه بهترین لباساتونو بپوشید پیش خانواده شوهر و وقتی با شوهرتون قهرید پیش اونا بروز ندید( میدونم این مورد سخته😑)

ی روش هم برای ترکوندن خواهرشوهر

وقتی دور همید درگوشی ی چیزی ب شوهرتون بگید بعد بخندید هی قربون صدقش برید😆

به نظرم به شوهر بیچاره ات نگو اون چه کاری ازش برمیاد.

هر وقت مادرشوهر نظر داد محلش نزار انگار نه انگار.دیگه جرات نمیکنه حرفی بزنه.

ببین به کجاهای آدم گیر میدن.منم به هیچ وحه در مورد هیچ چیزشون نظر نمیدم.اما اونسری مادرشوهرم برگشته میگه موهات خیلی بلنده کوتاهشون کن دیگه.من بجای تو خفه میشم بااون همه مو

منم گفتم پسرت انقدر دوس داره موهامو...میگه فاطی موهاتو کوتاه  کنی قلبمو شکستیا...

تا موقع رفتن مادرشوهرم این شکلی بود😬