پنج، شش سالم بود خونمون دوطبقه ویلایی بود میرفتم جلو در پشت بوم (اونجا یه فضای کوچیک چهار پنج متری داشت سقفش کوتاه بود ما میگفتیم خَرپُشته)همیشه مادر خدابیامرزم گردوهارو اونجا قایم میکرد گردوهای با پوست خشک شده تو گونی اون زیر میرا پُر بود. خلاصه یه سنگ برمیداشتم میرفتم قایمکی مینشستم اون بالا صدامم درنمیومد آروم گردو میشکستم میخوردم میخوردم پوستاشم میریختم دوباره تو گونی انقدر خنگ بودم فکر میکردم هیچکی نمیفهمه🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪🤪
خوب که میخوردم همونجا جیش میکردم 😂😂😂😂😂
تا وسط پله ها میومد 🤣🤣🤣🤣🤣🤣
خاک برسم.بالاخره یه روز مادرم ردمو زد دیگه بماند که.....
😁😁😁😉😁😁😁