اولا که چون پدر مرضیه می خواست از خانواده مالک حمایت و نگه داری کنه دخترشو میفرستاده که مواظب مادر مالک باشه
بعدشم، وقتی مالک رو گرفتن و مرضیه فهمید مالک انقلابیه نظرش در مورد مالک عوض شد و پیش فرزانه کلی تعریفشو کرد گفت مالک یه قهرمانه باید بهش افتخار کنی و این حرفا
ولی فرزانه کلا نظرش عوض شده بود، حتی فرزانه که انگشتر رو پس فرستاد و پرتش کردو به مرضیه گفت اینو بده مادر مالک بگو همه چی بینمون تمومه، بازم مرضیه انگشتر رو پیش خودش نگه داشت و چیزی نگفت تا بلکه بتونه فرزانه رو از خر شیطون پایین بیاره
ولی فرزانه تصمیم خودش رو گرفته بود و از مالک متنفر شده بود
مرضیه باید چکار میکرد؟؟
همونجور مادر پیر مالک رو رها میکرد تا فرزانه خوشش بیاد؟؟
یا با مالک ازدواج نمیکرد حتی بعد دو سه سال از ازدواج فرزانه
که فرزانه خوشش بیاد؟؟
مگه فرزانه کینه ای و خودخواه که حتی دوماه نتونست پای عشقش وایسه کی بود که مرضیه بخواد به خاطرش تصمیم درست نگیره؟؟