سلام دوستای قشنگم...مجردای سایت بیاید یه تجربه بزاتون تعریف کنم....
قصه زندگی سحر...
دوستم یه خانم تحصیلکرده با شغل خوب تو یه شهر کوچیک هست...که چندتا خواهر و برادرن و چندتاشون ازدواج کردن...
سحر خاستگارای زیادی داشت که هرکدوم یه جوری نظرش جلب نمی کردن
جوون تجربه
بوگو
یکی کوتاه بود.یکی چاق بود.یکی بیکار بود.یکی باباش خوب نبود...خلاصه گذشت و زمان به سرعت سپری شد تا ایشون به سن ۳۰سالگی رسید و هنوز مجرد بود
سحر ژون
خبببببب
همه رو تو ی پست بوگو جون سحر ژون
زد و یه خاستگار براش پیدا شد...پسر قد بلند با قیافه معمولی که خانواده خوبی داشت...
تو تحقیقات اولیه چیز بدی متوجه نمیشن فقط می دونن شغلش رسمی نیست و قراردادیه...
خلاصه از هم خوششون میاد و نامزد می کنن
این زوج قصه ما به زودی عاشق هم میشن و مراحل ازدواج خودشون به سرعت طی می کنن...عقد و عروسی....و بله..میرن تو خونه ای که ادعا می کنن ماله آقای داماده
بعد یه مدت ما شنیدیم که سحر قهر کرده و داره مراحل طلاق طی می کنه
بچه ها باورم نمیشد همه چیز بهشون دروغ گفته باشن
شغلش دروغ گفته.خونه رو دورغ گفته...
خوابم میاد
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
