بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
یک چیزهایی هیچ وقت عادی نمی شود بچه دار شدن مثل یک جادوست. مثل افسانه ای شیرین و عجیب و غریب که سخت می شود باورش کرد. آخر چطور می شود یک دفعه مادر شد. همین که اولین بار نقطه ای تپنده را نشانت می دهند و می گویند این بچه شماست، همه چیز تغییر می کند. دستت را می گذاری روی شکم و حس می کنی از همین حالا باید قوی تر باشی. باید محافظت کنی از این نقطه تپنده کوچک. باید حامی اش باشی، همراهش باشی. شروع به تکان خوردن که می کند فکر می کنی دیگر خودت نیستی، دیگر پاهایت روی زمین نیست. لذتی وجودت را می گیرد که با کمتر چیزی قابل قیاس است. با گذشت هر روز و هر ماه چقدر عاشق تر می شوی. چقدر قلبت می تپد برایش. برای اویی که هیچ نمی دانی چه شکلی خواهد بود. چشم هایش، دهانش، انگشت هایش. از همین روزهاست که نگرانش می شوی. که چرا تکان نمی خورد، چرا نمی چرخد، چرا با لگدهایش نمی گوید من اینجام. بارداری مثل یک جور جادوست. جادویی که همه چیز را تغییر می دهد. جادویی که تو را تغییر می دهد و دیگر اسمت را برای همیشه عوض می کند. بعد از این کسی هست که تو را مادر صدا خواهد کرد مادر❤️ خدا جون دامن همه منتظرا رو سبز کن الهی قربون مهربونیت برم
روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...
نگران نباش خیلی از مامانا میگن بچه ماه آخر وزن میگیره
یک چیزهایی هیچ وقت عادی نمی شود بچه دار شدن مثل یک جادوست. مثل افسانه ای شیرین و عجیب و غریب که سخت می شود باورش کرد. آخر چطور می شود یک دفعه مادر شد. همین که اولین بار نقطه ای تپنده را نشانت می دهند و می گویند این بچه شماست، همه چیز تغییر می کند. دستت را می گذاری روی شکم و حس می کنی از همین حالا باید قوی تر باشی. باید محافظت کنی از این نقطه تپنده کوچک. باید حامی اش باشی، همراهش باشی. شروع به تکان خوردن که می کند فکر می کنی دیگر خودت نیستی، دیگر پاهایت روی زمین نیست. لذتی وجودت را می گیرد که با کمتر چیزی قابل قیاس است. با گذشت هر روز و هر ماه چقدر عاشق تر می شوی. چقدر قلبت می تپد برایش. برای اویی که هیچ نمی دانی چه شکلی خواهد بود. چشم هایش، دهانش، انگشت هایش. از همین روزهاست که نگرانش می شوی. که چرا تکان نمی خورد، چرا نمی چرخد، چرا با لگدهایش نمی گوید من اینجام. بارداری مثل یک جور جادوست. جادویی که همه چیز را تغییر می دهد. جادویی که تو را تغییر می دهد و دیگر اسمت را برای همیشه عوض می کند. بعد از این کسی هست که تو را مادر صدا خواهد کرد مادر❤️ خدا جون دامن همه منتظرا رو سبز کن الهی قربون مهربونیت برم