ديشب رفتيم همو ببينيم
قرارمون دوتايى بود ولى به اتفاقايى افتاد كه شد ٥تايو
ميخواستيم بريم رو در رو صحبت كنيم كه رابطه رو ادامه بديم يا نه
میخوام بخوابم زود بگو عزیزم
خو همون اول مینوشتی دیگه ،
بگو
اولش ك رفتم با خواهرم مجبور شدم برم خواهرم همش صحبت ميكرد نميشد ما حرف بزنيم
خب
بعد نشسته بوديم تو كافه دوستم خيلى اتفاقى پيداش شد اومد پيشمون با خواهرم نشست به حرف زدن ما هم شروع كرديم حرف بزنيم
کامل بگو
بهش گفتم مشكلت چبه؟ گفت مشكلامو قبلا گفتم، گفتم بازم بگو ميخوام بشنوم
گفت نميخوام تو رابطه باشم ميخوام تنها باشم
زندگيم پيچيده شده
گفتم يعنى چى؟ چه پيچيده اى؟ گفت خيلى چيزا هست بايد برم اهواز بهد برم مشهد برم رامسر تهرانم بايد برم
ما شيراز هستيم خودمون
گفتم براى چى؟ گفت كار دارم نباشمم تو اذيت ميشى
گفتم چكارى؟ گفت كار ديگه
گفتم خوب بگو چكارى! گفت بايد عمو و عممو از اهواز ببرم مشهد
گفتم چرا تو؟ گفت چون ازم پرسيدن ميكنى اينكارو؟ گفتم اره
خب
گفت بعدم بايد برم اهواز بابام ميخواد همه ى چيزايى ك اونجا داره رو بفروشه
كفتم چرا تو؟ گفت چون به اسم منو مامانمن
گفتم خوب باشه طورى نيست برو زود بيا پيشم
من باهات اكى نشدم كه فقط براى لحظه هايى كه پيشمى باهميم چون همو دوس داريم فرق نداره كجا باشى
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
38 ثانیه پیش
39 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
