سلام زندائی من تو یک مرکزی کار میکنه بعد تعریف می کرد که یه همکار دارن که عفریته خانم با یک مرد متاهل رابطه داره و میگفت حتی یبار زن مرده اومده بوده محل کار اینا که به دختره بگه پاتو از زندگیمون بکش بیرون حتی میگفت بیچاره از فشار عصبی که بهش وارد شد از حال رفت و دختره برگشته به زنه گفته اون زندگی مال منه مهدی عاشق من شده توهم بهتره به بچه هات برسی بعد میگفت چند روز هست دختره یه انگشتر دستش کرده( البته طلاق گرفته و یه دخترم داره از ازدواج قبلیش) که با مهدی صیغه کردیم بعد زندا ئیم تعریف می کرد که با پرروئی تمام مرده عصرا میاد دنبالش و صبحام میارتش محل کارش و این هرزه خانم هم مدام میاد از روابطشون تعریف می کنه میگه حتی ماها بهش گفتیبم خدا رو خوش نمیاد آه زن و بچه اش تو رو میگیره تو هم یه دختر داری میگه باهامون درگیر شد ظاهرا" خیلی بی حیا و دریده هست الان بقیشم تایپ می کنم