الکی رفته بچشو انداخته که چی شاید چند سال دیگه کار مهاجرتشون درست شه بعد داداش طفلکم نمیدونه اومده یکاره به من میگه انتظار داره براش هورا بکشم خودشم فهمید بدم اومد هی دلیل و بهانه واسه من میاره
دیگه دوسش ندارم الان خیلی دوست دارم حداقل به خواهر بزرگم این جریان بگم یعنی نگم میترکم ولی میترسم به گوش داداشم برسه
تازه فهمیدم چرا هیشکی ازین عروسمون خوشش نمیاد😑