امروز از همسرم خواستم یکم از حسش از اون موقع ها برام تعریف کنه
چیزایی که شنیدم خودمم باورم نشد وقتی داشت تعریف میکرد اشک دور چشماش حلقه زد 😦
( ر ) میگفت همه جا تو رو میدیدم حتی انگشت دستم که زیر اره رفت تو خیال تو غرق شده بودم اون اتفاق برام افتاد
میگفت همه دوستام بهم می گفتن داری با خودت چی کار میکنی دیگه هیچی آرامم نمی کرد به سیگار رو آوردم هروقت سیگار میزدم احساس میکردم پیشمی باهات حرف میزدم
حتی همه اسمم رو عشقی صدا میزدن
میگفت خیلی درد می کشیدم ولی دردام تلخ نبود شیرین بود بعضی موقع ها که خیلی دل تنگت میشدم نصف شب بلند میشدم میومدم سر کوچه تون بیشتر وقتا حتی بارون هم میومد دوستام میومدن به زور میبردنم
اینا همش حس های همسرم بود
جالب اینجاس هر موقع اون می اومده سر کوچه منم می فهمیدم انگار یه چیزی بهم میگفت اون بیرون وایساده حتی یکبار با پسر دایی هام و داییم توی حیاط خونمون فوتبال بازی میکردیم توپ رفت توی کوچه من رفتم بیارم دیدمش میگه بد اون هرشب میومدم فقط بخاطر یک بار شنیدن صدات میگه صدای خنده هات میومد میرفتم کارگاه به دوستام می گفتم صداشو شنیدم مسخره میکردنم
میگه حتی یکبار دوستم سیم کارت رو از گوشیم در آورده بود وقتی روشنش کرد گوشیم زنگ خورد تو زنگ زده بودی باهات حرف زدم وقتی قط کردم دوستم گفت سیم کارت دست منه تو چطوری با گوشی بدون سیم حرف زدی اونم باعشقت میگه هرچی قسم خوردم گفتم خودش بهم زنگ زد باهاش حرف زدم باورش نشد گوشی رو باز کردیم دیدیم توش اصلا سیم نبود 😲🤔
میگه دوستم بعد اون باور کرد که من دیونه شدم 😔