2737
2734
عنوان

توده های پستان

270 بازدید | 5 پست

سلام

خاهرم‌۱۹ سالشه

مجرد

۱۸‌ماه قبل متوجه دو توده در پستان راستش شدیم. با جراحی خارج کرد دکتر..

۳ ماه بعد پستان چپش یه توده ایجاد شد.

دکتر جراح گفت‌ایراد نداره

ویتامین ای داده بود بعد عمل. تا الان‌مصرف کرد..

امروز سونو گرفتیم. باز پستان راستش دوتا توده توش ایجاد شده.

بعد عمل از توده های خارج شده ازمایش انجام شد و موردی نبود. بنظرم فیبرینوئید گفتن هست. گفتن عادیه..

الان سوالم اینه باز بریم‌پیش جراح پستان؟؟

یعنی نمیشه پیش یه متخصص رفت؟ مثل متخصص غدد؟ یا همچین‌چیزی!؟

دکتر زنان ک همون اول گفته بود برید جراح.

عزیزم برید پیش چند تا دکتر نظرشونو بپرسین...

واقعا بد چیزه.. 

منم پریروز متوجه شدم یه سری توده رو سرمه. دکتر گفته غدد لنفاویه و احتمالا به خاطر عفونت ایجاد شده. قراره تا ۵ روز دارو بخورم اگر خوب نشد آزمایش بدم. خیلی نگرانم... دکتر گفت جای نگرانی نیست ولی میترسم. دائم به سرم دست میکشم ببینم کوچیک شدن یا نه... ۴ تا درآموردم همزمااااان

میشه برام دعا کنین خدا بهم نگاه کنه؟

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

فقط جراح میتونه کمکت کنه 

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
2728
عزیزم خوب شدی اخر چی بودن اینا؟

آره حدود یه ماه و نیم بعدش خوب شد خودش. آرمایش دادم همه چی نرمال بود.

یه نوع عفونت بود فک کنم. چون خودم که تحقیق کردم حدود یه ماه قبلش رفتیم جایی ماهی از رودخونه گرفتن و با حرارت زیاد سرخش کرد و منم یه ذره خوردم. ولی فک کنم چون نشسته بود و خوب سرخش نکرده بود و آلودگی اون وارد بدنم شده بود.

شمام نگران نباش. ازمایش بده انشالله چیزی نیست. 

میشه برام دعا کنین خدا بهم نگاه کنه؟
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز