مادرشوهرم که از قدیم اینجوری بوده که تو خونه ما میااد میبینه من از چیزی استفاده نمیکنم، میره تو نخش...که بگیره اون رو. یعنی من یه توستر داشتم که دخترش برامون خریده بود ولی من استفاده نمیکردم زیاد ازش..انقدر رفت تو نخش تا بالاخره یه روز منم از حرصم انداختم جلوی شوهرم گفتم دیگه صد ساله سیاه نمیخوام اینو ببر بهش بده،
چند وقت بعد ما تلویزیون مون رو عوض کردیم، گفت قبلی رو بدین من ببرم داهات بزارم سالی یه دفعه میریم استفاده کنیم، حالا خونه باباش تو داهات به ما چه آخه، تلوزیون مدل قدیمی بود ولی صحیح و سالم بدون مشکل با میزش برداشت شوهرم برد براش...هنوزم بعد از چهار سال گوشه خونشه داره میبره داهاتشون...
بعد اون من خواستمچهار سال پیش تو خونه جدید لوسترمون رو عوض کنم ، رفت تو نخ لوسترمون..هی گفت هی گفت الان چهار ساله فهمیده نمیحواییمش هی میگه بدینش به من ، ولی من نخریدم او موقع پول نداشتیم ،الان که خریدم ،من گذاشتمش تو سایت دیوار که شوهرم بفهمه نمیخوام بدم ...
بعد میگه بدم بهش پولش رو میده حالا اونم تا فهمید ناراحت شد که پولش رو باید بده...دیشب جلو من فیلم بازی میکنن به مامانش با صدای بلند میگه من بشنوم که قسطی بده پولشو اونم با خنده میگه باشه..جلو من فیلم بازی میکنن.. میبینین چقدر فهم و درک دارن؟ حالا من اصلا پولش برام مهم نیستا..
مهم اخلاق گنده اوناست که تو خونه ما مثل صاحبخونه رفتار کردن، من میخواستم فقط اینو درک کنن،...