به نام خدا
درخواب گذرانده ایم
والسلام
همسرم سرکاره منتظرم دوستم بیاد بریم بیرون بعد از اونطرف بریم مغازه پیش همسرم که شام ۳ تایی بریم بیرون
مثلا میخواستیم بریم بیرون دوباره شوهرم من و بچه را ول کرد تو خیابون رفت
رفتم خونه مامانم
هر بیرون بودنی قرار نیست خوش بگذره😒
ما بیرون بودیم و مجبور بودیم تمام فامیل شوهر رو ناهار بدیم بخاطر جلسه مسخره خانوادگی
هم جیبمون خالی تر از انچه بود شد
هم با کلی اعصاب خوردی از ادا و ادفارهای قوم همسر گذشت
بچمم هم مریض شده بود از دیشب و حتی کوچکترین کمکی هم نداشتم الان از خستگی و کمردرد دارم میمیرم کاش لااقل برگردیم زودتر خونه خودمون یکم بشه استراحت کرد😭
برو عزیزم خدا رو شکر کن ک اگه تفریح نرفتی به سختی و اردوگاه کار هم نرفتی با بارداری و دوتا بچه مریض
نمیدونم یهو چش میشه به من و بچه بد‌و بیراه گفت بعد من گفتم اخلافت اینجوریه اصلا نریم تو اسانسور بودیم پسر صابخونه هم دید ما رو شنید جر و بحث کردیم اومدیم بیرون یهو گفت تو چرا اتقدر پرو شدی گفتم تو چرا انقدر بی ادبی گفت اصلا نمیریم هیچی ما رو گذاشت و رفت هر چی صداش کردم انگار نه انگار با ماشین رفتم دنبالش پیداش کنم که نکردم هیچی برگشتم خونه بهش زنگ زدم قطع کرد بار اولش هم نیست این کارا
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
8 ثانیه پیش
9 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
