سه روز پيش پيش با شوهرم دعوام شد از خونه قهر رفتم بيرون تو اين سه روز چندبار شوهرم اومد و رفت پيش خانوادم و الكي منو مقصر دونست كه من بحث هاي الكي ميكنم احترام نميزارم بهش ب حرفاش گوش نميدم و....
همه حرفاش چرت بود اوم اصلا ادم نرمالي نيس اينقد عصبيه كه گاهي كه دعوامون ميشه ظرف ميشكونه منو ميزنه چاقو سمت خودش ميگيره
نرمال نيس تو هيچي نرمال نيس ديونس سر حتي اگه ليوان بشكونم دعوا ميكنه كه چرا شكستي اگه هم بگم خود از دستم افتاد ميگه ساكت شو جوابمو نده عصبيم نكن بي احترامي نكن
هرچي ميگم ميگه عصبيم نكن
بخدا هر چي ار عصبي بودنش بگم كم گفتم اصلا ي چيز وحشتناكي ميشه
پدرش قبلا مشكل رواني داشته قرص ميخورده
دوسال ازدواج كرديم ١٩سالمه ي بچه ٨ماه دارم
خدا لعنتم كنه كه زود باردار شدم چرا بيشتر نشناختمش
شوهرم ٣٢سالشه
ديروز ب اصرار خانوادم و خانوادش برگشتم كلي گريه كردم گفتم من برنميگردم طلاق ميخوام
خستم بخدا خستم بريدم خيرسرم با عشق ازدواج كرديم ولي تو اين دوسال منو از خودش متنفرم كرد
تا دم درهم نميزاره برم هركي در ميزنه درو باز نميكنم
دكتر بازار حتي خانه بهذاشت كه نزديك خونمونه نميزاره برم
لباس هاي بيرونم رو با تاييد خودش ميپوشم
شكاكه
حالا اينا به كار
مهم اينه عصبيه خيلييييي بخدا هيشكي نميدونه چي ميگم غير از خودم
نميخواستم برگردم خانوادم و پدرش مجبورم كردن ب خاطر بچم
راستي من با خانواده شوهرم تو ي خونه زندگي ميكنم تو يه اتاق جدا