دوستان من همه مطلبو یه جا مینویسم که نگید قطره چکونی
لطفا بخونید و راهنماییم کنید پیشاپیش ممنون.🌹🌹🌹
مدتی نبودم رفته بودم شهرستان بعد حالا که اومدم عصری رفتم خونه خواهرم که بارداره بعد شوهرش گفت مادرت با اون خواهرت اومدن یه روز جمعه خونه ما گفتن چرا نمیری سرکار و فلان و اینا دخالت کردن توی زندگی ما خواهرت که خودش مشکل داره توی زندگیش(قراره جدا بشه از شوهرش) چرا میاد دخالت توی زندگی ما میکنه .
بعدش که اومدم خونه از دست خواهرم که دخالت کرده توی زندگی اونا دلخور بودم گفتن چخبر بود اونجا گفتم هیچی سلامتی شروع کردن نصیحت کردن که باید بهشون بگی فلان کنن چنان کنن. منم گفتم شما دست بذارید روی کلاهتون که باد نبره هرکسی مسوول زندگیش خودشه. بعد خواهرم هم بخاطر این حرفی که زدم هی تکرار میکرد اره دست بذاریم رو کلاهمون باد نبره با طعنه میگفتا. حالا قراره مامانم خونشو عوض کنه (با این خواهرم یه جا زندگی میکنن از وقتی خواهرم جدا شده) رفته بودن واسه تمیزی خونه من گفتم صبرمیکردید منم بیام کمکتون یهو خواهرم گفت ما دست گذاشتیم رو کلاهمون باد نبره. منم چیزی نگفتم.بعدش نفهمیدم چی شد دوباره نصیحتاشون و غیبتاشون راجع به اون خواهرم شروع شد منم گفتم توی زندگی کسی دخالت نکنین . گفت نمیشه خوبی هم کرد اسمشو میذارن دخالت. گفتم این کجاش خوبیه گفت تو ازوقتی اومدی عصبانی هستی گفتم نه اصلا . گفت معلومه بعدش منم لجم گرفت گفتم خداکنه شوهرم جونم زودتر بیاد برم پیشش از دست شما راحت شم. گفتم واقعا راست گفتی که خوبی به کسی نیومده حیف من که بهتون خوبی کردم.حیف.(اخه بهش پول قرض دادم)
حالا حس میکنم منت گذاشتم و اون دلش گرفته از حرفام عذاب وجدان دارم. بنظرتون چکار کنم خواهرم خیلی اخلاقش تنده ولی مهربونه.اما حس میکنم به اون خواهرم و زندگیش حسودی میکنه.چکار کنم بنظرتون؟
ببخشید طولانی شد😞