2737
2739

من و شوهرم با داستان عشق و عاشقی و تو سن و سال کم ازدواج کردیم و واسه به هم رسیدن تلاش زیادی کردیم مخصوصا اون چند وقت عاشقم  بود و من نمیدونستم و اونم هر هفته که میرفتیم سرخاک من سرخاک پدر بزرگ و اونم مادر بزرگش من و میدید چند هفته که بارونی بود ساعت ها تو بارون می ایستاد تا شاید بیام دوهفته پشت هم که نرفتم اون کل شهر و با ماشین گشت تا شاید اتفاقی پیدام کنه کل فامیل سر به سرش میزاشتن و میگفتن از فلان کوچه در اومد تو این خونه وتو اون مدرسه خلاصه کلی اذیتش میکردن و اونم پیگیر بود و بعد چند بار تلاش از طریق یکی از دخترای فامیل بهم شماره داد و منم فقط شماره رو گرفتم که بگم انقد ضایع نکن و اگه کسی بفهمه همه چی و ار چشم من میبینن اما اون طاقت نیاورد و گفت من خیلی دوست دارم میخوام باهات ازدواج کنم و منم کم کم ازش خوشم اومد بعد از 19 روز دوستی همه فهمیدن و خواستگاری و مخالفت بابام و اصرار من و همسرم تا اون قبول کرد یه عقد کردیم و من اومدم خونه پدرهمسرم و پدرش گفت نباید دانشگاه بری و من قبول کردم با دوستان قطع رابطه گفتم باشه منم به خاطر این شرایط نرفتم مدرسه و گفتم من که حتی نتونم زنگ بزنم از دوستم یه سوال کنم پس نمیتونم آخه خیلی شاد بودم الان پیش اونا خجالت میکشم اردیبهشت 90 کلاس دوم حسابداری و ترک کردم و اومدم تو خونه پدر شوهر مادر شوهر، تو همه تاپیک ها هم گفتم من پدر مادرم طلاق گرفته ان از هم و این مسئله دلیل بر بی کسی من بود چون پدرم بعد عقد کلا داشت کم کم من و فراموش میکرد و برام سخت بود پیش اینا خجالت میکشید م مادر شوهرم پدر فلانی این کار رو کرد و من همش میریخت تو خودم یه بار به خاطر اینکه به شوهرم گفتم مادرت آدم بدیه اون من و 12 تا سیلی زد و منم هی گفتم بزن بزن اونم میزد و کم کم ول کرد مادرش بعد 3 ماه عقدمون باهام قهر شد اونم به خاطر اینکه دمپایی رو اون جایی که اون گفته بود نداشتم خیلی خسته بودم تا اینکه بعد از 8 سال مامانم و دیدم البته یک بار تو این بین چند دقیقه دیده بودمش. ....شوهرم نذاشت به داییم دست بدم خیلی خجالت کشیدم اون شب از استرس گوجه رو گذاشتم تو فریزر بعد که پدرم فهمید مامانم و میبینم باهام سرد برخورد کرد سردتر از قبل البته یه طرفه به قاضی نرم شوهرمم از داشتن پدر زن مادر زن، رفتن خونه شون محروم بود پدرم تهران بود و ما شهرستان مامانم هم تو شهر ما بود تا اینکه واسه عروسی اذیت شدیم پدرم جهاز نمیگرفت مامانم گفت بزار من بهترین چیزها رو واسه این و دامادم بگیرم پدر شوهرم میگفت از هرکی دختر گرفتیم  از همینم جهاز میگیریم در این بین مادر ناتنی ام یه پسر به دنیا آورد یه دختر هم داشتن دیگه پدرم یه ذره پول هم نداشت زمین و گذاشت برا فروش البته به گفته خودش زمین فروش نرفت پدر شوهرمم نذاشت مامانم جهاز بگیره میدونست اگه اون بگیره بهترین چیزها رو میخره که اگه اینجوری میشد اونم نمیتونست کم و کسری بذاره چون مامانم فرهنگی حقوق خوبی میگیره همه جا هم بهش قسطی میدن .....تا اینکه پدرم یه جهاز کاملا ناقص آورد خونمون هیچی و خودم انتخاب نکردم به جز مبل و تخت و ماشین لباسشویی وگاز و بوفه که اونم با قیمتش کار داشتیم نه مدلش......کلی گریه کردیم من و پدرم تو اتاق همه فامیل های شوهرمم بیرون اتاق بودن گفتم فضای سرت اشکال نداره همین که گرفتی عروسیم پیش بره خیلی زحمت کشیدی اصل وجود خودت همه چی داشت پیش میرفت تا اینکه پدرم یه فاکتور درآورد از لیست یه ماشین خریدهایی که کرده بود و جلو همه از شوهرم امضا گرفت که اینا رو به ما تحویل داد کل چیزهایی که خریده بود 10 میلیون  هم نمیشد آبروم رفت بماند که 2 سال و نیم کامل من و شوهرم رفتیم تهران و اومدیم که این جهاز و بخره رفتنی کل راه دعا میکردم که حداقل یه چیزی بخره برگشتنی هم کل راه گریه میکردم که چیزی نخرید. .... به این فکر میکردم پدر شوهر مادر شوهرم چی میگن  ......


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

تا اینکه عروسی گرفتیم در این بین خیلی مشکلات بود که نمیخوام سرتون و درد بیارم مثلا آرایشگاه باید میرفتم همونجا یی که پدر شوهرم  گفته بود یا اواخر سال 92 برام 2 میلیون  طلا گرفتن  منم به خاطر موقعیتم هیچی نمیگفتم یه بار حتی پدر شوهرم گفت که براش طلا نمیریم و با پولش واسه شوهرم لباس دامادی و اینا میخریم و وسایل مادرش که مرده رو ما استفاده کنیم در این بین هم مامانم فیش گرفته بود که واسه شوهرم لباس بخره اما اونا نداشتن پدرم ما رو برد تهران و گفت لباس دامادی بخریم و ما هم گرفتیم حالا کی درست دو روز قبل عروسی مون و گفت طلا رو میام شهرستان با هم میگیریم....

تا اینکه خودش یه زنجیر 300 تومنی واسه شوهرم گرفت و یه ساعت هم از دست فروشی....

2738

میخونمت عزیزم

تیکر پسردار شدنمه.دعا کنید واقعی بشه خداجووونم ؛تو رو به آبروی ۵تن آل عبا؛به جان ابوالفضل به تنهایی حسین به لب های تشنه رقیه و سکینه به گریه های بی تاب علی اصغر یه پسر سااالم و صآلح و خوشبخت نصیب منو شوهرم کن

عزیزم کاش حداقل بین جملاتت یکم فاصله میدادی 😕

🇵🇸🇮🇷🏴مرگ بر اسرائیل مرگ بر آمریکا✊           سردار شهید برونسی : آدم ها دو دسته اند :غیرتی و قیمتی. غیرتی ها با خدا معامله کردند و قیمتی ها با بنده خدا...روزهایی سرشار از امید،سلامتی و شادی از طرف شما برای خودم آرزومندم✌😂ما اهل عملیم🇮🇷💪تولد۴۵سالگی🎂 کسی که با ترورِ حاجقاسم سلیمانی💗سردار دلها💗 توسط آمریکای جنایتکار، از خواب بیدار نشه و نتونه حق و باطل رو از هم تشخیص بده، دیگه تا ابد بیدار نمیشه. #قدس خونبهایت،سردار دلها..  جام جانے ها در یمن به دست عربستان،با کمک آمریکا، انگلیس و فرانسه و امارات در حال برگزاری است !...مدافعین حقوق بشر کَرند، کورَند، لالَند. کُلُّ یَومٍ عاشُورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلاهمیشه در حال تکرار است !...نسل شِمر و یَزید و حرمَله ها هم ادامه دارد.. گاهے در غزه و سوریه و میانمار و گاه در یمن گاه در❤ایران❤در وطن عزیزم🇮🇷 ،در پاره تنم. مرگ بر حقوق بے بشر..خدایا؛نسل تموم ظالما رو از رو زمین بردار.*اَلّلهم عَجّل لِولیکَ الفَرج*امام علے (علیه السلام): در شگفتم از کسے که مردگان را مے بیند و مرگـ را از یاد مے برد.
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687