واسه ٣ روز پیشه چون ساک بارداری خالی بود مجبورشدم سقط کنم
بعدازانجام سونوی اول که ساک باردازی خالی بود گفتن ١٠ روزدیگه بیا ولی من ١۶ روزدیگه رفتم که خیالم راحت بشه خیــــلی امیدواربودم که جنین بیادتوساک ازطرفی هم باشوهرم دعوا داشتم نمیرفتم که ساک بارداری عفونت کنه وبمیرم واسه همین دیررفتم سونوی دوم رو وقتی رفتم دکترزنان تومطبش دستگاه سونو داشت خیلی دکترخوب وخوش اخلاقی بود تاکه سونو روانجام دادگفت تخمک پوچه بایدسقط بشه ونوبت سقط بهم داد خیلی ناراحت شدم شوهرمم که هنوزم فکرمبکنه قلب جنین تشکیل نشده همش زنگ میزدمیگفت بایدبچم قلب داشته باشه وگرنه شکایتت میکنم ازمطب که بیرون اومدم به شوهرم زنگ زدم گفتم قلب تشکیل نشده سریع بیا برای سقط که رضایت بدی شناسنامتم بیار شوهرم یه شهردیگه است راحت قبول کردگفت تونوبت بگیرمن میام دوروز بعدکه نوبت داشتم صبح زود ساعت ۶ونیم صبح رفتم بیمارستان شوهرم هم اومد چون قهربودیم خونه مادرش بودمنم پیش مادرم بودم تاتشکیل پرونده دادیمو دکتر اومد ساعت ٩ شد بعد به من گفتن برو زایشگاه همین که اومدم صدای جیغ زایمان طبیعی هابه گریه ام انداخت دوستمم اومده بود همراهیم باشه دلم نمیخواست مادرموخواهرام بیان چون باهاشون راحت نبودم وقبول کردن وقتی اومدم داخل زایشگاه گفتن طلاهاتودربیار طلاهارودادم به شوهرم کیفمم بهش دادم ولباس صورتی زایشگاه روپوشیدم شوهرم اومد بقیه امضاهارو زد ورفت وقتی منو تواون لباس دید دلش به حالم سوخت گفت چیزی نیاز نداری؟ گفتم فقط یه ساک لوازم بهداشتی بیمارازداروخونه بگیر که گرفت واورد وقتی دوباره اومدم توزایشگاه ماماها داشتن پروندمو تکمیل میکردن منم پشتموکردم بهشونو گریه کردم تااینکه صدای گریه ام دراومدیکیشون گفت این خانم چراگریه میکنه بابغض درحالی که اشکاموپاک کردم گفتم خیلی ویاروسختی کشیدم اخرشم پوچ بود بکی ازپرستارااومد ازپشت دستشوگذاشت روشونم دستموگرفت گفت غصه نخوربه تعدادالنگوهات بچه گیرت میاد ناراحت نباش همشون گفتن اصلا ناراحت نباش ماهر روزسقطی داریم یه نفرم مثل توالان داره سقط میکنه سرپرست بخش زایشگاه که دلش واسم سوخت گفت اصلا ناراحت نباش خودم میام ازت رگ میگیرم وکاراتوانجام میدم رفتم خوابیدم روتخت ازم رگ بگیره گفتم میترسم گفت باید مقاوم باشی تابتونی نی نی بیاریو صداش بزنی نی نی اصلانترس پرسنل فوق العاده مهربونی داشتن ساعت ٩ورب بود سرم بهم وصل کردمامای بعدی اومد که شیافا دستش بود یه مقداردادبه همون مامای خوب رییس بخش یه مقدارهم ریخت زیر زبونم اون مامای مهربون هم شیاف تو ی واژن گذاشت خیلی فشاراومداحساس درد کردم یه جیغ کوچک زدم فقط میگفت شل کن که راحت برن تو واژن بالاخره گذاشتشون ومنتظرشدم...