سر ترجیح دادن مادرش به من باهم دعوامون شد
همسرم خیلی نسبت بهم سرد شده در حالیکه هر چی میخواد براش فراهم میکنم اما الان حتی دیگه باهم غذا هم نمیخوریم هر دفه میبینم رفته یه جایی که من نشنوم با مادرش تلفنی حرف میزنه یا زمانایی که من نیستم پیشش.
یه بار رفتیم خونه مادرش که شهر دیگه ست مثلا مهمونی خاهرش تا فهمید ما اونجاییم گفت به فلانی بگو بیاد بچه منو نگه داره رفتیم دنبالش که شوهرم بچه رو انداخت بغل من رفتیم خونه مادرش.
یه سری دیگه هم مادرشو بردیم بیرون دو ساعت تمام گردوندیم اخرش گفت پسره گیجم کرد من میخاستم بریم فلان جا غذا بخوریم من گفتم اخه باید تا شب برگردیم جاریم گفت مگه چقد راهه این در حالیکه اصلا خونه ما به بهانه دور بودن نیومدن.
اینا مثالهای کوچیکه ولی شوهرم همچنان دلش برا مادرش میلرزه و من براش اهمت چندانی ندارم خودش میگه که دوستم داره اما عمل با حرفش فرق داره.
متاسفامه مادرش آدم کنترلگری هست و همسرمم دقیقا تابع دستوراتشه