ای بابا گفتم کم می نویسید نگفتم اینقدر کولاک کنید......الان من چیکار کنم باید امروز برم خونه مامانم اینها چه جوری به این همه پست جواب بدم....
سحر
ممنونم که سر زدی و خوندی.همه نظراتت اومد که جواب دادم بهش.
در مورد مادرشوهرتم اره حرفت درسته .منم خیلی خوشحال می شدم چون میدونی ناراحتیم از این بود که من عروس اینا هستم این کارا رو باید تو خونه اونا انجام بدم یا برای اونها نه تو خونه خالش.هرجند میدونم هیجانی ندارن که اگه داشتن میومدن....
دستور تیرامیسو امروز دارم میرم و فرصت نمیشه فردا حتما برات همینجا می نویسم.
فیس بوک هم نرفتم بعدا میرم عکسا رو می بینم.
لیلا
ای خدا پس دوباره همگی گرفتید.همون پیاز خیلی خوبه که مریم گفت.یادت باشه اب پرتقال و لیموشیرین هم خیلی عالیه هی بگیر و همگی بخورید.اگه کاری داری حتما بهم خبر بده من خونه هستم و می تونم کمکت کنم.....
پس تو ای موارد بازم شوهرهای ما شبیهند......نمونه اش هم دیشب سورنا با اسباب بازی زد تو چشمش تا یه ربع نمی تونست چمشمش رو باز کنه.من داشتم از استرس می مردم اونوقت آقا هی می خندید و با سورنا مسخره بازی درمیورد که شمیشیر خورده و از این حرفا...عین خیالش نیود و تازه به من اشاره می کرد که چیزی نگم....می خواستم خفش کنم..... البته کارش درست بود ولی خوب تو اون لحظه.......
برای رقص هم ممنونم.اره واقعا دوست دارم هنرنمایی کنم.خواهرشوهرم اخه....هاهاها
الهه
عکست خیلی خوشگل و بی نظیر بود.معلومه حسابی پیشرفت کردی.اما خدایی خیلی نامردی این همه برات نوشتم لااقل تو دو تا کلمه برام می نوشتی.این روزها همش تریپ قهر دارم.....هاهاها
مریم
ممنونم برای یلدا و اینا تو وبلاگ سورنا گفته بودی.در مورد شوهرامون هم نتیجه رو به سودابه هم اعلام کنم.....میدونی سودابه اصلا قرار شد شوهر های هممون رو برزیم تو چرخ گوشت شاید یه دونه درست و حسابی از توش دربیاد که البته بازم بعیده....هاهاهاها
نازی
گوشی نو مبارک.برای خواهرت هم چشم حتما به مامانم می سپرم که کار خودشه......
عکسا رو هم اینجا بذار دیگه.....
صنم
می بینی فقط من یه عالمه عکس گذاشتم.بقیه هیچی......
برای برادرم هم ممنون.هنوز بابام رو ندیدم مطمئنم خیلی هیجان داشته و زیاد سوتی داده اونجا.فقط دیروز ار گل فروشی هم تماس گرفتن البته خواهرم هم بود.نمی تونستند گل انتخاب کنند که تلفنی راهنمایی کردم و گفتم چه جوری بپیچه.....
عسل
چه خوب که اونورا هستید.منم یه بار فشم رفتم اونم پارسال تولد سورنا که خیلی خوش گذشت ولی شب بود و نتونستم عکس خوب بگیرم.عکسا رو اینجا بذار ببینیم...
راستی حرفاش خیلی بامزه بود از کی یاد گرفته.خودت به شوهرت میگی که یاد گرفته!!!
برای ظرفها و سفره ممنونم.این همون ظرفهای دیزی بود و سفره ای که دفعه پیش گفام.دارم استفاده چند منظوره می کنم.احتمالا از این به بعد همه چی تو ایناست.اخه خیالی دوستشون دارم و شوهرم خریده برای همون تکمیل دیزی و اینا...منم اصلا جا ندارم بچه ها دیدن.خونه من از همه کوچیکتره.همه کمدها داره منفجر میشه.
برای دخترت هم این چه حرفیه اخه.سورنا هم بیرون و مخصوصا تو تابستون خیلی خودش رو نگه می داشت حتی تا 6 ساعت هم شده.ولی تو خونه همون سه چهار ساعت...بابا پولاتون اضافی کرده برای دادنشون به دکترا...
مهناز
توضیحاتت خوب بود ولی همه سولات رو جواب نداده بودی.اینکه کجا موندی.یعنی فامیل داری به گمانم.....
هزینه دوره چقدر بود؟
اسم ارایشگاهش چیه.میشه کامل بگی چون می خوام در اینده اگه شد برم دوره ببینم.منم خیلی دوست دارم.....
راستی خوشحالم که این همه راضی هستی.دیگه یا این دوره ها سالن زدن نباید کار سختی باشه چون چیزهایی رو هم که ندونی می تونی ارایشگر استخدام کنی.....
پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایان است.