دوستان من یک ماهه زایمان کردم توی این مدت که خونه بابام بودم مادر شوهرم کلا دوبار اومد نوشو دید اونم در حد نیم ساعت...الان که برگشتم خونه م میاد سر میزنه با عصبانیت میگه چرا بچه به من عادت نداره و میاد بغلم گریه میکنه باید تنهایی ببرمش توی اتاق تا بهم عادت کنه بچه رو میبره توی اتاقم اونم گریه شدید اخرم طاقت نیاوردم رفتم ازش گرفتم گفتم میخواستی بیشتر بهش سر بزنی وقتی ندیدتت چجوری توقع داری بیاد پیشت اروم باشه...چون از من خوشش نمیاد سر نزد بهمون گلگی هم کردم میگه در توانم همون بوده...حق ندارم ناراحت شم؟باید چجوری با همچین آدمی برخورد کنم
من و شوهرم خیلی بچه دوست داریم اما بخاطر شرایط کار شوهرم میترسم بیارم😥 خدایا میشه یهویی حامله شم اونم دوقلو تمام سختیاشو به جون میخرم اخه عاشق دوقلوام میشه واسه براورده شدن حاجتم یه صلوات مهمونم کنی... ممنونتم عزیز دلم ❤❤❤
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید
مادر شوهرشم 24 ساعته میومد...حتی بعضی وقتا برای خوابم میموندمیموند😐😂😂😂
گاهی آدم تو جنگ با خودش باید اونقدر پیش بره که یه ویرونه بسازه از وجودش...اونوقت از دل اون ویرونه یه نوری، یه امیدی، یه جراتی جرقه میزنه... بس نیست این همه ناکامی؟این همه بدبختی...توی دنیایی که دو روز بیشتر نیست،منتظر چی هستیم؟کدوم معجزه؟کدوم خوشبحتی باد آورده؟🍀